don't eat the my love Lophophora
معشوق مرا نخور لوفوفورا ؟
ساعت پنج بعد از ظهر بود،تلفن منزل به صدا در آمد،گوشی را که برداشتم
یکی از دوستان گلخانه دار بود،خیلی آهسته گفت: «سلام،خوبی؟ کاکتوس لوفوفورا
داری؟»
گفتم: « چرا آهسته حرف می زنی؟»
گفت:« آخه یکنفر از آمریکا اومده اینجا
که عاشق کاکتوس است و در گلخانه ی هشت هزار متری من از صد متری کاکتوس لوفوفورا را
تشخیص داد و گفت که از این نوع کاکتوس می خواد حالا هم تو باغه و فکر کنم با این
چشمهای تیز بین لابد گوشهای تیزی هم داره ،برای همین یواش حرف می زنم که
نشنوه!»گفتم:«عجب» دوستم گفت:« اره منم تعجب کردم ازش پرسیدم من با اینکه اینها
را خودم در گلخانه چیدم هر دفعه باید کلی دنبالشون بگردم .
شما چطوری از این فاصله
پیداشون کردی؟ و اون گفت که برادر این قدرت عشقه!!»..خلاصه در انتهای صحبت قرار شد
که این جوان عاشق به گلخانه ی من بیاد و تعدادی کاکتوس بخره..من بیصبرانه منتظر
روز موعود بودم تا این جوان مقیم آمریکا و عاشق کاکتوس را ببینم.. بالاخره روز
موعود فرا رسید و یک جوان خوش قد و بالای ایرانی که البته روزگاری را در آمریکا
سپری کرده بود به منزل من آمد. این همان آدم تیزبین و عاشق بود!! او را به داخل
گلخانه ام راهنمایی کردم. همینکه وارد شد بلافاصله گفت:«به به! عجب لوفوفوراهایی
داری؟» گفتم :«عزیزم شما که هنوز آنها را ندیده اید؟! آنها پشت بقیه ی گلها
هستند!» گفت:«از بوی آنها می شود تشخیص داد که حدوداً کجا هستند.»گیج شده بودم
گفتم:« مگه بو هم دارند؟» گفت:« البته! ولی شما تشخیص نمی دهید!» خلاصه در میان
بهت و حیرت من از اینهمه عشق و علاقه، تعدادی کاکتوس لوفوفورا خریداری کرد. تعجب
کرده بودم که چرا به کاکتوسهای دیگر هیچ توجهی نداشت.
خلاصه در اخرین لحظه گفتم:« دوست عزیز،کمی صبر کن تا یکبار دیگر آنها را
ببینم. من 9 سال باهاشون زندگی کردم. تحمل کردن جای خالیشون در گلخانه برام سخته..
مواظبشان باش..»
وقتی با اتومبیلش دور میشد گویا غروب کاکتوسهایم را حس می کردم..گفتم:
خدایا مرا ببخش که به خاطر پول این هدایا ی زیبای تو را از خودم دور
کردم..
سه ماه گذشت... تلفن به صدا در آمد،همان آقای به اصطلاح عاشق
بود...گفت:« سلام دوست عزیز،می خوام بازم بیام و چند تا لوفوفورا بخرم» با تعجب
پرسیدم:« مگر آنهایی که خریده بودی چه شدند؟ نکند خراب شده اند؟» گفت:« نه داداش!
تمام شدند!» گفتم:« یعنی چه؟ مگه شمع بودند که تمام شوند؟»
گفت:« ببین دوست
عزیز، من همه ی آنها را خوردم!! در امریکا این گیاه را به دلیل مواد
آلکالوئیدش خیلی مصرف می کنند!»
... وای، باورم نمی شد که کا کتوسهای عزیز مرا
خورده باشد..دلم می خواست او را به خاطر این جنایت بکشم.. اما کاری از دستم برنمی
آمد .. فقط گفتم: دیگر هرگز با من تماس نگیر
و من اکنون در این اندیشه ام که آیا واقعا می شود کاکتوسهای نازنین را
خورد....؟!
بر اساس یک خاطره ی واقعی از مهندس کوروش پارسافر،مجله ی جهان گل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.