این پست را برای خودم می نویسم
عشق من آسمان ایران و تیمسار جهانبانی و سرلشکر رفعت
انسان ها تا اخر عمر همیشه با به یاد اوری خاطرات شیرین کودکی دچار مستی ذهن می شوند
این پست را برای خودم می نویسم و خاطراتی که همیشه با به یاد اوری ان دچار سرخوشی می شوم
عشق همه جوانان در ابتدای زندگی پرواز است زیرا اسمان دنیایی است ابی و بی انتها
همه ما زمانی عاشق پرواز کردن بودیم زیرا طیران ما را از زمین و خاک بلند می کند و به اسمان میبرد رفتن به سوی اسمانها برای یافتن بهشت بر فراز ابرها
زمانی که کودک بودم برای رسیدن به این ارزو عضو باشگاه هواپیمای کشوری شدم با 50 ریال من هم به جمع دوستداران پرواز پیوستم
پدرم کارگر بود اما توان پرداخت 50 ریال را داشتم
اولین روز را همیشه به یاد دارم باد سردی می وزید و من مادرم بعد از پیاده شدن در اتوبوس در میدان شهیاد به سمت باشگاه هواپیمای کشوری پیاده می رفتیم باد شدیدی می وزید و من چادر سیاه مادرم را در دستانم می فشردم و قلبم به طپش افتاده بود
باشگاه هواپیمای کشوری معیاد گاه عاشقان بود بعضی دوست داشتند با چتری از اسمان فرو افتند و زمین را در زیر پای خود بنگرند و گروهی با پرداخت 50 ریال سوار بر ارابه ای اهنین به نام گلایدر با استادی بر فراز اسمان چرخی می زدند و گروهی مثل من که هنوز خردسال بودند به عشق انکه به اسمان پرواز کنند مرکبی کوچک می ساختند
هر زمان که به باشگاه می رفتم مجلات زیادی روی هم چیده در جلوی درب ان قرار داشت مجله اسمان ایران و مجله نیروی هوای شاهنشاهی و من همیشه بعد از برداشتن انها را همچون نامه ای عاشقانه می خواندم
یادش به خیر ما هم پرواز کردیم و به اسمان رفتیم و امروز نیز جوانان پرواز می کنند و به اسمان می روند
اما این کجا و ان کجا ؟
تیم اکروجت تاج طلایی محبوب همه ما جوانان قدیم اسمان ایران بود
عشق من آسمان ایران و تیمسار جهانبانی و سرلشکر رفعت
انسان ها تا اخر عمر همیشه با به یاد اوری خاطرات شیرین کودکی دچار مستی ذهن می شوند
این پست را برای خودم می نویسم و خاطراتی که همیشه با به یاد اوری ان دچار سرخوشی می شوم
عشق همه جوانان در ابتدای زندگی پرواز است زیرا اسمان دنیایی است ابی و بی انتها
همه ما زمانی عاشق پرواز کردن بودیم زیرا طیران ما را از زمین و خاک بلند می کند و به اسمان میبرد رفتن به سوی اسمانها برای یافتن بهشت بر فراز ابرها
زمانی که کودک بودم برای رسیدن به این ارزو عضو باشگاه هواپیمای کشوری شدم با 50 ریال من هم به جمع دوستداران پرواز پیوستم
پدرم کارگر بود اما توان پرداخت 50 ریال را داشتم
اولین روز را همیشه به یاد دارم باد سردی می وزید و من مادرم بعد از پیاده شدن در اتوبوس در میدان شهیاد به سمت باشگاه هواپیمای کشوری پیاده می رفتیم باد شدیدی می وزید و من چادر سیاه مادرم را در دستانم می فشردم و قلبم به طپش افتاده بود
پرواز با گلایدر هر سورتی 50 ریال ؟ |
هر زمان که به باشگاه می رفتم مجلات زیادی روی هم چیده در جلوی درب ان قرار داشت مجله اسمان ایران و مجله نیروی هوای شاهنشاهی و من همیشه بعد از برداشتن انها را همچون نامه ای عاشقانه می خواندم
یادش به خیر ما هم پرواز کردیم و به اسمان رفتیم و امروز نیز جوانان پرواز می کنند و به اسمان می روند
اما این کجا و ان کجا ؟
تیم اکروجت تاج طلایی محبوب همه ما جوانان قدیم اسمان ایران بود
مجله هوایی اسمان ایران متعلق به باشگاه هواپیمایی کشوری ایران که بعدا به باشگاه هواپیمای شاهنشاهی تغییر نام داد عکس از خودم مجله مربوط به مهر 1344 است |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.