داستان زندگی من با علی شیشه ای (داستان های جعلی علی شیشه ای )

این داستان من است دختر ساده ای که بجز درس خواندن کار بهتری بلد نبود .عشقم درس بود و درس شاگرد اول دانشگاه از انجایی که خیلی به مسائل دینی پایبند بودم هرگز دوست پسر نداشتم و حتی فکرش هم نمی کردم همیشه فکر می کردم دختران خوب را خدا برای پسران خوب افریده است ولی دنیا به من آموخت که اینطور نیست .

من دو رشته تحصیلی خواندم وقتی داشتم مهندسی دومم را می گرفتم مامانم اصرار و اصرار که باید ازدواج کنی و وقت ازدواجت است هرچه می گفتم درس مهمتر است حرف توی گوش مامانم نمی رفت وعلت مخالفت من را نمی فهمید انقدر اذیتم کرد . این خود یکی از مسائلی است که پدر ومادر ها فکرش را نمی کنند و فکر می کنند که ازدواج برای همه لازم است بله لازم است ولی در وقت وجای مناسب . خواسگار زیاد داشتم بخاطر علاقه ای که به رشته ریاضی داشتم   فکر می کردم اگر کسی رشته ریاضی باشد با من هم عقیده تر است و این یک اشتباه بود اشتباه محض .
از انجایی که قبلا یک ترم در دانشگاه علوم پزشکی درس خوانده بودم و محیط انجا را دوست نداشتم و رفتار دانشجو ها را که می دیدم فکر می کردم اصلا نمی شه زن یک پزشک شد چون همه به فکر ادواج با پزشک بودند اصلا برایشن مهم نبود طرف زن دارد یا ندارد بعضی افراد فقط به فکر ازدواج با یک پزشک بودند و فکر می کردم از انجایی که ادم بسیار حسودی هستم نمی توانم تحمل داشته باشم زن یک پزشک شوم چون می دیدم مدام به پزشکان به بهانه های مختلف زنگ می زنند از بیمار گرفته تا پرستار و پزشکان دیگر و متاسفانه همه قصد  کار داشتند .
 خودم بار ها دیده بودم چه خانم هایی که بخاطر این تلفن ها با شوهران پزشک خود دعوا می کنند .
 برای همین می گفتم مامان پزشک نباشه !!! وهمه از تعجب شاخ در می اوردند جالب است خواستگار پزشک من زیاد تر بود و مامانم هم دائم مرا سرزنش می کرد دختر این پسر دکتر فلانی است خودش هم پزشک برای ماه عسل گفته می بردت فرانسه من هم که فکر می کردم این چیز ها که معیار نیست و عشق مهم است . نه اینکه از این چیز ها بدم بیاید ولی فکر می کردم طرف مقابل فکر می کنه برای پول و مقام او با او ازدواج کرده و شروع خوبی برای زندگی نیست .

منبع سایت     GLASSYAIL .VERY Cerebral Palsy IRANIAN




منیع glassyali.vcp.ir

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.