خلاصه بعد مدتی تاکسی زرد رنگی قبول کرد دربست مرا به چهار راه ولیعصر ببرد . در مسیر داشتم با همکارم صحبت می کردم و در مورد مصرف علی شیشه ای و عدم قبول اعتیاد علی شیشه ای را شرح دادم و قتی صحبت می کردم دیدم اقای مسنی که پشت فرمان است به سمت فرمان خم شده بود و احساس کردم ناراحت است . داشتم در مورد خواب دیشبم با مدیر مان صحبت می کردم شب پیش خیلی ناراحت بودم و از خدا در خواست عذاب بی انتها برای کسانی که این مواد را درست می کنند و مصرف می کنند را در خواست می کردم. دم صبح بود خواب دیدم درب ورودی جایی هستم و دارم گریه می کنم و برای دو تا خانم زیبا درد دل می کنم از ساده باوریم و ارزش های معنوی خودم را می گفتم که چطور همسرم از این موضوع سوء استفاده کرده و همش گریه می کردم انها می گذاشتن حرف هایم را بزنم مثل اینکه همه چیز را می دانستند دائم دلداریم می دادند و می گفتند ناراحت نباش یک لباس از جنس کنف بلند سفید با زر دوزی تنم کردند و رویش سارافون بلندی سبز رنگ (سبز کم رنگ ) بر تنم کردند نگران سحر بودم می گفتم بی سحر چه کنم انها خندیدند گفتند ناراحت نباش در بهشت سحر هم منتظرت است او هم بهشتی است تا ان موقع حس عجیبی داشتم نمی دانم حس کرده بودم انجا جای خوبی است ولی نمی دانستم درب کجا ست . مدیرمان گفت مریم جان تعبیر خوبی دارد خواهرم می گفت نکند خدای نکرده می خواهی بمیری داشتم این حرفها را می زدم . گویا راننده داشت حرف هایم را گوش می داد وقتی صحبتم تمام شد گفت : دخترم خدا را شکر کن که سالم هستی ببخشید حرف هایت را شنیدم . من هم درگیر این شیشه لعنتی شدم و وقتی حرفش را می شنوم تمام بدنم می لرزد . گفتم : متوجه شدم شما هم ناراحت شدید راننده گفت : دخترم پسر من شیشه ای شد و بدتر از همه عروسم را هم شیشه ای کرد دو تا بچه داشتند من بسیار ناراحت شدم هرچه به او می گفتم معتاد شده ای حاضر نبود بپذیرد
گفتم باز به غیرت شما پدر شوهر من برای خوب شدن پسرش کاری نمی کند چون خودش هم تریاکی است و او الگوی پسرش شده و فکر می کرد تریاک مثل شیشه است و به من می گفت فردی را می شناسد 75 سال سن دارد و تریاک مصرف می کند و هنوز زنده است و نمی گفت ان فرد چه کسی است ولی من می دانستم پدرش را می گفت ولی برویش نمی اوردم . علی حاضر نبود قبول کند معتاد است .
راننده مهربان گفت : بله دخترم تا خودش نفهمد نمی توان برایشان کاری کرد .پسرم به من پرخاش می کرد و داد می زد من معتاد نیستم و من به او می گفتم همین پرخاشگری تو نشانه معتاد شدنت است حاضر نبود قبول کند تا روزی گریه کنان امد گفت بابا دیگه خسته شدم کمکم کن به او گفتم همسرت چی گفت او را هم نجات بده گفتم خانواده اش باید بداند گت : نه پدر و مادرش بفهمند می کشنش گفتم پسرم بدون کمک انها نمی توانیم کاری کنیم خلاصه برادر های عروسم واقعا می خواستند او را بکشند ولی با هر سختی کمکشان کردم با مین تاکسی خرج خانه اش را دادم ماهی 500 هزار تومان اجاره می دادم و دائم می رفتم قم و بر می گشتم الان یکسال است ترک کرده اند . لبخند زدم گفتم بسیار خوشحالم آفرین به این اراده شوهر من با انکه مدعی بود که مهندس امیر کبیر است اراده نداشت اینکار را بکند . گفتم شوهر من این مواد را درست می کرد و می گفت این مواد برای مصارف دارویی است من ساده دل بگو چه افتخاری می کردم شوهرم موادی درست می کند تا کشورمان از واردات مواد دارویی خود کفا می شود . خدایا وقتی یادم می اید وقتی از سر کار می امد دستش را می فشردم و می بوسیدم فکر می کردم همسرم به فکر دیگران است خدایا چرا واقعیت را دیر به من نشان دادی چرا من ساده بودم چرا من هم مثل زنان دیگر کنجکاوی نمی کردم جیب هایش را نمی گشتم و یا فایل های کامپیوتری او رابررسی نمی کردم . خدایا فکر می کرم از اصول اخلاقی بدور است .
راننده می گفت عزیزم او نامرد بود تو خودت را ناراحت نکن ببین چه اراده ای داشتی که جراعت نکرده تو را معتاد کند چون اولین کاری که این افراد می کنند همسرشان را معتاد می کنند . خاطرات گذشته جلوی چشمانم امد که چطوری علی شیشه ای روزی به من می گفت برای بهتر لذت بردن بیا مشروب بخوریم خدا می داند داشتم شاخ در می اوردم مگر این خانواده مدعی مومن بودن نبودند می خواستم سرش فریاد بزنم ولی وانمود کردم بدم نمی اید می خواستم مطمئن شوم در کجای خانه مشروب را مخفی نموده نمی دانید روی تخت نشسته بودم علی شیشه ای به سمت اشپزخانه رفت دیدم بطری اورد همان بطری که می گفت خاله دوستش پرهام از کانادا اورده و بسیار عالی است خدا می داند خیلی تحمل کرده بودم چون خیلی جوشی بودم دیگر تحمل نیاوردم و فریاد زدم بی شرافت به من مشروب می خواهی بدهی خیال کردی ایمانم انقدر ضعیف است که اعتقاد به خدایم را به عشق تو بفروشم خدا می داند فریاد می زدم واز خدا طلب کمک می کردم چطور همسرم چنین خواسته ای از من داشت کسی که باید درس ایمان به من می داد حالا می خواست من را قربانی هوا و هوسش کند این خاطرات همچون فیلم از جلوی چشمانم می گذشت وجالب است اگر ان را به او بگویی الان ان را انکار می کند . بله راننده راست می گفت علی شیشه ای فهمیده بود من از آن زنانی نیستم ایمانش را بفروشد جرات نمی کرد به من از این اشغال ها بدهد .
علی شیشه ای من مریم هستم همیشه احترام به نامم می گذاشتم و می گفتم باید مثل حضرت مریم حرمت نامم را داشته باشم ولی تو چه چرا نام علی مرد قهرمان من را بی حرمت کردی خدا می داند از کودکی عاشق حضرت علی بودم و اگر تو را قبول کردم فقط به خاطر وجود امام علی بود فکر می کردم حرمت نام علی را می دانی ولی من می دانم باید حرمت نامم را داشته باشم و با آلودگی نام مریم را تباه نکنم همیشه مادر بزرگم از کوچکی به من می گفت مریم پاکم یادت باشد پاکی وجودت را نابود نکنی خانم جان عزیزم کجایی ببینی چطور به سید ها احترام می گذاشتی ولی این سید نه حرمت نام علی را نگه داشت و نه حرمت سید بودن را .
دیگر به چهار راه نزدیک شدیم راننده گفت دخترم خدا تو را دوست داردخدا کمکت کند تا بتوانی جلوی این افراد بد را بگیری .
گفتم دعایم کن تا بتوانم تا جلوی تولید تن تن مواد مخدر این بی خبر را بگیرم .
شاگردانم عزیزانم مراقب باشید نگذارید این افراد نا اهل شما را از راه بدر نکنند انها با پول شما عروسی در باشگاههای گران
قیمت فرمانیه می گیرند با پول شما لذت از دنیای واقعی می برند و شما در بی خبری و تو در خیالات می روی می دانی با خودت چه می کنی مغزت را نابود نکن عزیزانم می جنگم تا این افراد
برای سوداوری خود از شما سوءاستفاده نکنند
یکی از وسایلی که افراد شیشه ای برای اطمینان از صحت شیشه استفاده می کنند (داستان های جعلی علی شیشه ای )
توجه کنید مصرف شیشه تنها از راه کشیدن نیست شیشه را با نوشیدنی می خورند (داستان های جعلی علی شیشه ای )
داستان های جعلی علی شیشه ای (علی شیشه ای تولید کننده ومصرف کننده شیشه است )
منبع
منبع سایت GLASSYAIL .VERY Cerebral Palsy IRANIAN
منیع glassyali.vcp.ir
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.