سلام.
فرض کنید شما نویسندۀ شناخته شده ای هستید، و یک جوان سرشار از شوق و شور نویسندگی به شما بگوید: «می خواهم بنویسم، امّا از نظر و قضاوت مردم هراس دارم!» فکر می کنید در جوابش چی می شود گفت که «حقیقت» را خوش بیاید؟
راستش من فکر نکرده وُ از دل برخاسته وُ مختصر گفتم: «بی هراس و با صداقت بنویس، برای خودت بنویس، و سعی کن خودت ناظر و قاضی دقیق و بی گذشتِ نوشته ات باشی. وقتی برای خودت بنویسی، برای همه نوشته ای؛ وقتی برای دیگران بنویسی، برای هیچکس ننوشته ای.»
با حرف این جوان مشتاق نویسندگی این فکر به ذهنم آمد که خیلی از نویسنده ها و شاعرها و مقاله نویسهای ما، مخصوصاً در این صد و اندی سال گذشته، تقریباً هرچه نوشته اند، برای دیگران نوشته اند. به نظر این بندۀ حقّ که می تواند نظر غلط یا درستِ یک نفر از میلیونها آدم جسماً و عقلاً بالغِ دنیای امروز باشد، کسی که برای دیگران بنویسد، و خودش را «نویسندۀ مردم» بداند و از دیگران لقبِ «نویسندۀ مردمی» گرفته باشد، باید بنشیند، حقیقت را توی کلاهش بگذارد، و کلاهش را قاضی کند، و از او بپرسد:
«تو که وقتی من دارم چیزی می نویسم، از حالم خبر داری، بگو ببینم من واقعاً برای خودم می نویسم، یا برای مردم؟ یا برای هر دو؟ اگر برای خودم می نویسم، پس چرا نوشته ام چیزی را که می نویسم چرا چاپ می کنم و می گذارم در دسترس مردم؟»
آنوقت قاضیتان می پرسد: «شما پیش از آنکه فکر کنید حالا یک چیزی دارید که بنویسید، از خودتان می پرسید که چرا می خواهید آن چیز را بنویسید؟ آیا فکر می کنید کشف مهمّی کرده اید که مردم، چون ذهن خودشان از توانایی دریافت همچین کشفهایی عاجز است، شما رسالت دارید که آنها را، برای خیر و خوشبختی خودشان، از این کشف مهمّ آگاه کنید؟»
ممکن است شما فوراً نتوانید جواب این سؤال قاضیتان را بدهید، و قاضیتان باز بپرسد: «یا اینکه شما فکر می کنید چیزهایی را می خواهید به مردم بگویید که خودتان به دانستن یا لذّت بردن از آنها احتیاجی ندارید، امّا چون مردم را می شناسید، و از دل و ذهن آنها خبر دارید، می دانید که براشان چه چیزهایی بنویسید که خواندنِ آنها به درد بهتر شدنِ زندگیشان بخورد؟»
و باز ممکن است که چون شما تا حالا همچین سأالهایی از خودتان نکرده اید، یک خرده پکر بشوید و قاضیتان که دست بردار نیست، بپرسد: «یا اینکه شما واقعاً از آنهایی هستید که خیال می کنند خودشان از خواصّ النّاسند و از عالم خودشان که سِوای عالم دیگران است، حرفی نمی زنند و همۀ تلاششان این است که زبانِ گویا و رسای عوام النّاس باشند و آرزوها و رنجها و اعتراضهای آنها را به رشتۀ تحریر درآورند؟»
حالا تا «نویسندۀ مردمی» دارد درباۀ سؤالهای قاضی حقیقت فکر می کند، عرض این بندۀ حقّ را بشنوید که نه «ماکس اشتیرنر» (۱)، فیلسوفِ آنارشیست و «خود گرا»ی آلمانی هستم که بگویم: «من به دلیل دوست داشتن مردم نمی نویسم. به این دلیل می نویسم که می خواهم برای اندیشه هایم در این دنیا موجودیتی بسازم!» نه نویسندۀ به اصطلاح «مردمی » هستم که خودم را همه چیز دان و کیمیای سعادت نویس مردم بدانم. خودم را در نوشته هایم خلق می کنم تا در حضور دیگران تماشاگر آگاه خودم باشم. »
_________________________________
۱- ماکس اشتیرنِر (Max Stirner) که اسم اصلی او «یوهان کاسپار اشمیت» (Johann Kaspar Schmidt) بوده است (۱۸۵۶-۱۸۰۶)، یکی از فیلسوفهای آلمانی است که اندیشه های آنارشیستی واگزیستانسیالیستی و «خود گرایانه» داشته است و معروف ترین اثرش کتابی است که عنوان آن به زبان آلمانی: « Der Einzige und sein Eigentum» است، و در انگلیسی آن را ترجمه کرده اند: «The Ego and Its Own» (خود و ما یَملَکش) وهمچنین « The Unique One and His Property» (فرد یگانه و دارایی او).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.