در سال
1990 دکتر ریک استراسمن در دانشگاه نیومکزیکو پژوهشهائی را در زمیــنه کــاربــرد
یک داروی تــوهم برانگیز با نام دی متیل تریپتامین ـ با نام اختصاری ( DMT ) شروع کرد .
دکتر استراسمن این نظریه را مطرح کرده بود که آزاد شدن مقدار
زیادی از DMT در لحظاتی پیش از مرگ توسط غده ی صنوبری در مغز ، موجبات پیدایش پدیده ی
ادراکات لحظات نزدیک به مرگ درانسان را فراهم می آورد . دو نفر از کسانیکه در این
پروژه تحقیقاتی شرکت داشتند ، اظهار داشتند که به ادراکات شنیداری و دیداری شبیه به
آنچه که در لحظات نزدیک مرگ احساس می شوند رسیده اند ، هر چند عده زیادی از آنها
اظهار کردند که پس از مصرف این ماده ی توهم زا به این احساس رسیده بودند که گوئی در
شرایط ادراکات کلاسیک لحظات نزدیک به مرگ رسیده اند . این پژوهش نقاط ضعف متعددی را
دارا بود ، از جمله اینکه
در شرایط عادی برخلاف زمان تجویز DMT کابوسهای وحشتناک دیده نمی شود و
معلوم نبود مقداری ازDMT که در تجویز مصنوعی موجبات پیدایش ادراکات نزدیک به مرگ را به وجود می
آورد با مقداری از این ماده ی شیمیائی که در لحظات نزدیک به مرگ در مغز آزاد می شود
، تا چه اندازه متفاوت یا متشابه و هم اندازه هستند . از سوی دیگر ، کسانی که در
این تحقیقات شرکت داشتند ، همه از معتادان مستمر و طولانی داروهای توهم برانگیز
DMT
و سایر ترکیبات مشابه با آن بودند . شواهد موجود نشان می داد که
افرادی که پیش از این ترکیبات توهم زا مصرف نکرده بودند ، و حتی از تاثیرات توهم
انگیز این داروها اطلاعی نداشتند ، بیشتر و بهتر به ادراکات لحظات نزدیک به مرگ
رسیده بودند .
مثل تمام پروژه های تحقیقاتی انجام
شده ، برخی از دانشمندان ایرادات و انتقاداتی به این روش تحقیق وارد می کنند . برای
مثال ، اگر پیدایش این تجربیات در لحظات تصادفات شدید جاده ای که ضایعاتی به مغز
وارد می شود قابل قبول و قابل توجیه باشد ، ولی در شرایطی که به علت اضطراب و استرس
شدید مرگ و لحظات نزدیک به مرگ پدید می آیند ، وضع چگونه است ؟
یک تئوری دیگر توسط ریچارد
کینسه هر در سال 2006 ارائه گردید که دستگاههای حسی سیستم ایمنی بدن را در
این جریان مؤثر می دانست . بر اساس این نظریه ، مثلاً در تصادفات جاده ای که در چند لحظه با تصادفی
سنگین و همراه با شکستگی های بسیار دردناک استخوانی و زخمهای خونریزی دهنده یا له
شدگی نسوج سیمای وحشتناک مرگ را در چند لحظه در مقابل انسانی قرار می دهد که
احتمالاً دقایقی قبل از آن خود را در شرایط امنیت و شادی می دیده ، برای موجود زنده
یک تعارض یا پارادوکس شدیدی را به وجود می آورد که ممکن است زمینه ساز و آشکار
کننده لحظات نزدیک به مرگ بوده باشد . پدیده های بسیار عجیب و غیر منتظره ای که در
طی آن فرد مشاهده می کند که مغز او فیلمی خلاصه از تمام وقایع دوران زندگی او را
نشان می دهد که حتی ممکن است قسمتهائی از این فیلم مربوط به دوران جنینی او بوده
باشد . در این عبور سریع به تمام حوادث عمر ، گوئی ذهن در SEARCH یا جستجوست که مانند اینترنت خاطره ای را پیدا کند که با حادثه ی وحشتناک
کنونی مثلاً در جاده مشابه باشد . در شرایط عادی و طبیعی هم انسان به صورت مکرر به
بررسی وقایع و تجربیات گذشته ی زندگی می پردازد تا از آنها در مقابله و یا هماهنگی
با وقایع و حوادث اخیر استفاده کند. دکتر کینسه هر بر این باور
است که ادراکات لحظات نزدیک به مرگ به این علت بسیار عجیب است که نه اینکه انسان
آنها را در برابر خود می یابد ، بلکه آنها را از اعماق خاطرات خویش جستجو و جمع
آوری می کند . بسیاری از این خاطرات به ظاهر دهها سال است که فراموش شده اند ، در
حالیکه تجربیات انجام شده در جریان
هیپنوتیزم و سیر قهقرائی در زمان نشان می دهند که تمام خاطرات به صورت نامحدود یا
دائم و در تمام عمر در بایگانی خاطرات باقی می مانند و قسمتی از آنها مربوط به نیمه
دوم از زندگی جنینی است .
تئوری فوق قضایا را به این صورت هم
توجیه و تفسیر می کند که تجربه ی خروج از بدن که همراه با ادراکات لحظات نزدیک به
مرگ احساس می شود ، کوشش مغز برای پدید آوردن یک بازنگری از وضعیت کنونی و جهان
پیرامون است . پس از آن مغز ، دریافتهای حسی خود از حواس در لحظات موجود را با آنچه
که به صورتهای تجربیات زندگی ( دانش ) در بایگانی خود داشته با سرعتی در حد و
توانائی یک کامپیوتر بسیار عظیم با یکدیگر ترکیب کرده و نتیجه را به صورت رویا
مرتبط با فرد و دنیای اطراف او در می آورد
.
اعم از اینکه این ادراکات توهم
بوده باشند و یا نباشند ، توجه ی بسیاری از دانشمندان و پژوهشگران را به خود جلب
کرده است . بسیاری از روان شناسان به این جریانات لزوماً به چشم فرا روان شناسی نمی
نگرند ، مانند سوزان بلاک مور که تــحقیقات بسیار گسترده ای در
این زمینه داشته است . آنها در حالیکه سعی نمی کنند عقاید و آرای دیگران را نقد و
رد کنند ، خود کوشش می کنند که برای این پدیده یک تفسیر علمی و دنیائی نه اسرار
آمیز و ماورائی پیدا کنند .
بریک اینگمس در یک پژوهش که با مرور کلیه ی مطالب علمی منتشر شده در این زمینه انجام داد ، در یک نتیجه گیری
نهائی با توجه به نقش انتقال دهنده های جریانهای عصبی این نظریه را مطرح می سازد که
احساسهای حسی و عصبی کسانی که بر اساس معیارهای بالینی مرده بوده اند ، علائم و
نشانه های مرضی یا پاتولوژیک هستند و به علت اختلال بسیار شدید در عملکرد مغز بر
اثر توقف جریان خون به وجود آمده اند . در اینجا یک پرسش مهمی مطرح می شود که آیا
می توان سابقه ی مشاهده این باغ پرگل و شکوفه و دیدنی را که شامل پدیده هائی اساسی
مانند محدود شدن حوزه ی مرکزی میدان دید ، رؤیت همزاد یا فردی مشابه خود را در خارج
از بدن ، طیف بسیار گسترده ای از توهمات بینائی ، فعال شدن سریع و بسیار گسترده
بایگانی ذهنی را تنها با پیامدهای اختلال جریان خون در مغز توجیه کرد ؟ در ارتباط
نزدیک با نظریه هائی که علت پیدایش این ادراکات به نوعی با پیدایش ضایعه ای در
قسمتهائی از ساختار مغز مرتبط می دانند عبارتند از : حساسیت اغراقی مغز به برخی از
مواد شیمیائی که در این جریان پدید می آیند یا آزاد می شوند ، اختلال در رسیدن
اکسیژن به مغز ، اختلال در مواد غذائی و نیرو دهنده ی نسوج مغزی ، و غیره
.
در این جریان نظریه ی وگت هم بسیار
جالب است که اظهار می دارد که در اساس و بنیان تمام موارد ادراکات لحظات نزدیک به
مرگ ساختار واحد یا مشابهی دارند ، ولی پس از لحظاتی و به صورت ثانویه ذهن در تجزیه
و تحلیلهای ثانویه بر اساس دیدگاههای آئینی و فرهنگی خویش چاشنی و دسرهائی به آن
اضافه می کند و یا اندکی آنان را تغییر می دهد .
پژوهشگر هلندی پیم وان
لومل و همکارانش در یک مقاله ی تحقیقی که براساس مطالعه در احوال کسانی که
پس از ایست قلبی دوباره به زندگی برگشته اند ، در مجله ی لانست
چنین اظهار نظر می کند : « اگر تنها با یک توجیه فیریولوژیکی کم شدن جریان اکسیژن
در نسوج مغز را علت پیدایش این ادراکات بدانیم ، باید در تمام کسانیکه لحظات نزدیک
به مرگ را تجربه کرده اند ، مشاهدات و ادراکات مشابهی وجود داشته باشند . در شرایطی
که در آزمایشگاه و در شرایط کنترل شده نمی توان شاهد این پدیده بود ، تفسیر و تعبیر
علمی دقیق در این زمینه در شرایط کنونی مقدور نیست .
حالت حرکات سریع کره چشم REM
در برخی از موارد در جریان استرسهای بسیار شدید که در لحظات تهدید کننده
زندگی حادث می شوند ، حالت حرکات سریع کره چشم که در مرحله ای از خواب ایجاد می شود
، همراه با قسمتهائی شبیه به ادراکات لحظات نزدیک به مرگ به وجود می آیند . در این
شرایط هر چند وضعیتی شبیه به دیدن رویا پیش می آید ، ولی درعین حال فرد احساس می
کند که این رویاها را در شرایط بیداری مشاهده می کند . از سوی دیگر این موضوع مشخص
شده است که افرادی که در شرایط بیداری می توانند رویــا ببینند ، بیشتر و بهتر می
توانند ادراکات لحظات نزدیک به مرگ را تجربه کنند . تحریک شدید عصب واگ یا عصب
شماره ی 10 مغزی که عمدتاً ریه ها و معده را اداره و مدیریت می کند ، در لحظات
استرسهای بسیار شدید فیزیکی و فیزیولوژیکی و یا در شرایط تهدید کننده ی زندگی ،
ممکن است مغز را به صورتی تحریک کند که آن فرد در شرایطی که احساس بیداری می کند ،
در یک حالت شبیه به رویا دیدن هم قرار بگیرد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر