سخنرانی پال بلوم با عنوان «منشأ لذت» در TED، واقعا زیبا و پر از نکات آموزنده و جالب بود.
به همین خاطر تصمیم گرفتم، انرا به صورت کامل برایتان روایت کنم:
هرمان گورینگ، از برجستهترین اعزای حزب نازی بود، او در زمان جنگ جهانی دوم، بعد از شخص هیتلر، دومین فرمانده جنگ آلمانها محسوب میشد. در این پست میخواهم از یک داستان جالب، که به نحوی مربوط به گورینگ است، شروع کنم و به قسمت اصلی نوشته برسم.
گورینگ، درست مثل هیتلر، عاشق جمعآوری کارهای هنری بود. او در زمان جنگ جهانی دوم، شروع به دزدیدن، غصب کردن و گاهی هم خرید نقاشیهای مختلف برای مجموعهاش کرد. در این میان او شدیدا دنبال یکی از کارهای «ورمر» Vermeer بود. شما حتی اگر نام ورمر را هم نشنیده باشید، به احتمال زیاد به واسطه دیدن فیلم «دختری با گوشوارههای مروارید»، با یکی از کارهای این نقاش آشنا هستید.
در ان زمان هیتلر، دو تا از نقاشیهای ورمر را در تملک داشت، اما گورینگ چیزی از او در اختیار نداشت. گورنیگ سرانجام یک دلال هلندی به نام «هان فان میگرن» Han van Meegeren را پیدا کرد که یکی از کارهای برجسته ورمر را با مبلغی معادل ده میلیون دلار کنونی، به او فروخت. این اثر، بهترین چیزی بودی که گورینگ در مجموعه خود داشت.
جنگ جهانی به پایان رسید و گورینگ زندانی شد و بعد از محاکمه نورمبرگ، محکوم به اعدام شد، هر چند قبل از اعدام خودکشی کرد.
متفقین در این زمان به سراغ مجموعه او رفتند و نقاشیهای او را پیدا کردند و کسانی را جستجو کردند که این آثار برجسته را به او فروخته بودند. سرانجام پلیس هلند در آمستردام فان میگرن را پیدا و بازداشت کرد. فان میگرن به جرم خیانت به کشور، محکوم به اعدام شد.
اما فان میگرن گرجه اعتراف کرد که اثر را به گورینگ فروخته است، اما هرگز به خیانت اعتراف نکرد. چرا؟
چون میگرن اعتراف کرد که شاهکار واقعی هنری را به نازیها نفروخته، بلکه شخصا اثر را جعل کرده و اثر جعلی را به فروخته است!
البته هیچ کس حرف فان میگرن را باور نکرد، اما میگرن در صدد بود که حرفاش را اثبات کند. او یک بوم نقاشی و رنگ طلب کرد، تا در جلوی هم اثری دیگری از ورمر را با کیفیتای بهتر از آنچه به گورینگ فروخته بود، کپی کند! البته او برای خلق این اثر جعلی به چیزهای دیگری هم نیاز داشت: مرفین و الکل. چرا که میگرن، به شدت معتاد به آنها بود!
ابزار نقاشی برای میگرن فراهم شد و میگرن توانست، حرف خودش را ثابت کند و از جرم خیانت تبرئه شود، اما به خاطر جرم جعل، به یک سال زندان محکوم شد.
این داستان باعث شد که او ناگهان قهرمان هلندیها شود! گرچه مدت کوتاهی بعد، به خاطر مسائل پزشکی در سال ۱۹۴۷ از دنیا رفت.
در جریان محاکمه، فان میگرن، درباره شاهکارهایی که جعل کرده بود و به هنرمندان دیگر نسبت داده بود، صحبت میکرد، صحبتی که جنبه خودستایی هم به خود میگرفت، او در مورد تابلویی به نام «شام در اماس» The Supper at Emmaus ، که بهترین کار ورمر محسوب میشد ولی در واقع جعلی بود. تا پیش از اینکه مردم متوجه جعلی بودن آن شوند، از سراسر دنیا برای تماشای آن به موزه میآمدند، اما وقتی جعلی بودن آن فاش شد، از موزه برداشته شد.
حال و روز خود گورینگ هم وقتی فهمید که تابلوی تقلبی به او فروخته شد، خیلی دیدنی بود، زندگینامهنویس او روایت میکند که وقتی او متوجه مطلب شد، تازه فهمید که در دنیای شیطانهایی هم پیدا میشوند که یارای رو دست زدن به او را هم دارند.
اما از لحاظ روانشناسی چرا «منشأ» اثر برای ما مهم است؟ آیا ما ظاهرپسند هستیم، آیا ما میخواهیم با نشان دادن اینکه نسخه اصلی چیزی را داریم ثروت و جایگاه خودمان را به رخ بکشیم؟
حقیقت این است که لذت منشأ عمقی دارد، انسان تا حدی ذاتا ماهیتگرا خلق شده است، ماهیت، سرچشمه و جنس اشیا برای ما اهمیت دارد و این امر نهتنها در مورد لذتهای سطح بالای هنری صادق است، بلکه در مورد لذتهای ساده هم درست است. در این جا شواهدی از این مدعا را برایتان مینویسم:
۱- در یک آزمایش جالب دانشمندان عصبشناس مغز افراد را با MRI مورد بررسی قرار دادند، به این افراد در حین آزمایش نوشیدنیهای داده میشد، روی صفحه مانیتور جلوی آنها جنس نوشیدنی هم به آنها نشان داده میشد، هر وقت نوشیدنی گرانتر و از مارک معتبرتری بود، مرکز احاس لذت مغز سوژههای آزمایش، بیشتر فعال میشود. اما نکته جالب این بود که در واقع یک نوشیدنی به افراد داده شده بود!
برای زیبا به نظر رسیدن، چیزهای مهمتری از ظاهر فیزیکی وجود دارد، وقتی عاشق کسی هستید، آن شخص در نگاه شما زیباتر دیده میشود، به همین دلیل در ازدواجهای موفق، زوجها دوست دارند فکر کنند که همسرشان، زیباتر از هرکس دیگری که میشود تصور کرد، است!
۲- در یکی از پستهابه صورت کامل در مورد سندرمی به نام سندرم کاپگراس، برایتان نوشتیم. خواندید که در این سندرم، یک آدم تصور میکند که فرد آشنایی مثلا پدر، همسر یا مادرش، عوض شده و فرد شیادی با ظاهر و رفتاری کامل شبیه به او، در صدد است خود را جای آن آشنا جا بزند. فرد مبتلا به هم میریزد و ممکن است، فردی را که شیاد میپندارد، به قتل برساند.
اما دستکم ما موردی را سراغ داریم که نهتنها به فاجعه ختم نشد، بلکه، پایانی خوش هم داشت، این مورد در سال ۱۹۳۱ ثبت شد. این گزارش زنی مبتلا به سندرم کاپگرس را توصیف میکند که از فقیر بودن و جذاب نبودن معشوقش شکایت میکند.
اما در پی ابتلای این زن به کاپگراس، همه چیز عوض شد، چرا که او اعتقاد پیدا کرد که همتایی از معشوقش را پیدا کرده است که سخت جذاب و خواستنی و ثروتمند است!
۳- حتما اخبار مربوط به حراج اشیایی متعلق به ستارهها و مشاهیر را خواندهاید. مثلا چوب گلف جان اف کندی با اینکه یک چوب معمولی بازی بود، اما ۷۵۰هزار دلار به فروش رسید یا آدامس بادکنکی بریتنی اسپرز، صدها هزار دلار فروخته شد! یا شاید برایتان جالب باشد که یک میلیونر عرب، کفشی را که چند سال پیش در جریان کنفرانسی خبری در عراق به سوی جورج بوش پرتاب شد، ۱۰ میلیون دلار خریده است.
حالا شما ممکن است، این خریدها را ناشی از پول بیحساب و بیکاری خریداران تصور کنید، اما خود ما هم اشیایی پیش خودمان داریم که از نظر معنوی برایمان غیر قابل جایگزینی هستند، مثلا یک جفت کفش یا اسباببازی دوران کودکی برایمان همتایی ندارد.
۴- در یک آزمایش روانشناسی جالب دیگر، از افرادی خواسته شد که بگویند، محبوبترین شخص مشهور از دید آنها، چه کسی است. خیلیها از جورج کلونی یاد کردند! بعد ادعا شد که پلیوری جورج کلونی را میتوانند تهیه کنند و به آنها بفروشند. بیشتر افراد حاضر شدند که با بهایی بیشتر از معمول، پلیور را تهیه کنند.
سپس برای اینکه مشخص شود که چه عواملی ارزش ذهنی شیء را تغییر میدهند، شرطهایی به معامله اضافه شد. مشخص شد که اگر به افراد اجازه داده نشود که به بقیه خرید این جنس با ارزش را اطلاع بدهند و با آن پز بدهند، ارزش پلیور در نظر آنها به شدت پایین میآید. حتی اگر پیششرط معامله شستن پلیور، قبل از ارائه بود، باز هم ارزش پلیور پایین میآمد!! اما اگر اجازه به رخ کشیدن پلیور داده میشد، حاضر بودند هر بهایی را برای آن بپردازند.
۵- در مورد کار هنری، پیشینه یه چیز حیاتی است. دنیس داتن Denis Dutton فیلسوف در کتاب شگفتانگیزش «غریزه هنری» The Art Instinct این مسئله را مطرح میکند که ارزش یک کار هنری، ریشه در نوع برداشت افراد از شخصی دارد که در پشت آن اثر پنهان است و این چیزیست که میتواند تفاوت بین یه کار اصلی و جعلی را نمایان کند. آنها ممکن است که شبیه هم باشند، اما پیشینهای متفاوت دارند. کار اصل معمولا حاصل یه عمل خلاقانه است، در حالی که کار جعل، نه.
مارلا اولمستد، کودک هنرمندی بود که کارهای زیادی به سبک «جکسون پولاک» میکشید، ارزش کارهایی او دهها هزار دلار بود. اما خانوادهاش کار اشتباه و نابخردانهای کردند، آنها از برنامه مشهور ۶۰ دقیقه دعوت کردند که به خانه آنها بیاید و گزارشی از این کودک نابغه تهیه کند. اما همین مسئله باعث شد که ارزش کارهای مارلا به صفر برسد. کارها از نظر مادی، همان کارها بودند، اما پیشینه آنها ناگهان فرق کرده بود! گرچه شواهدی در مورد کمک کردن پدر مارلا در خلق این آثار هم در سقوط ارزش کارهای او مؤثر بود.
مورد بعدی مورد جاشوا بل، نوازنده مشهور ویولون است که پیش از این در یک پزشک، داستان آزمایش جالبی که به یاری او انجام شد را با هم خوانده بودیم و من مجددا در موردش نمینویسم.
اما در اینجا خیلی خوب است که مثال دیگری از دنیای موسیقی برایتان بزنم، «جان کیچ» قطعه عجیب و غریبی دارد به نام ۴ دقیقه و ۳۳ ثانیه. در این قطعه این پیانیست مشهور، در پیانو را باز میکند و برای مدت ۴ دقیقه و ۳۳ ثانیه هیچ کاری نمیکند!
اما نکته جالب این است که میشود این قطعه سکوت را از آیتونز دانلود کرد! لابد این سکوت با سکوتهای دیگر فرق دارد.
۶- انسان این قدرت شگفتانگیز جالب را داراست که در شرایط کنترلشده، میزان کمتری از درد را حس کند و حتی آن را به لذت تبدیل کند. درست مثل خوردن فلفل تند یا سوار شدن ترن هوایی.
باور ما در مورد منشأ درد میتواند، بر روی میزان رنجش ما تأثیر بگذارد. در یک آزمایش روانشانسی جالب در هاروارد، کسانی را روی صندلی نشاندند و به آنها شوک الکتریکی وارد کردند. بار اول به آنها گفته شد که کسانی که به آنها شوک وارد میآوردند، بدذات نیستند و در حقیقت نمیدانند که با فشار دادن دکمه جلویشان به آنها شوک وارد میآورند.
در مجموع پنج شوک به افراد مورد آزمایش داده شد. شدت درد در شوکهای بعد از شوک اول، به تدریج کمتر «احساس» میشد، چون افراد به شوک عادت کرده بودند.
اما در بار دوم، به افراد گفته شد که افرادی که به آنها شوک وارد میآورند، عامدا این کار را میکنند، این بار، شدت شوکها به تدریج بیشتر «احساس» میشد، با اینکه شدت شوکها یکی بود.
به طوری که دیدید ذهن دنیا شگفتانگیزی است و میتواند بسته به شرایط و مؤلفههای گوناگون و با در نظر گرفتن خاطرات و ماهیت یک شیء، رویداد یا پدیده، شاد شود و لذت ببرد یا برعکس احساس نفرت کند.
جان میلتون شعر زیبایی دارد که در آن میگوید، ذهن جایگاه خویش را دارد و در درون خویش میتواند «بهشتی از جهنم» یا «جهنمی از بهشت» را به وجود آورد.
به همین خاطر تصمیم گرفتم، انرا به صورت کامل برایتان روایت کنم:
هرمان گورینگ، از برجستهترین اعزای حزب نازی بود، او در زمان جنگ جهانی دوم، بعد از شخص هیتلر، دومین فرمانده جنگ آلمانها محسوب میشد. در این پست میخواهم از یک داستان جالب، که به نحوی مربوط به گورینگ است، شروع کنم و به قسمت اصلی نوشته برسم.
گورینگ، درست مثل هیتلر، عاشق جمعآوری کارهای هنری بود. او در زمان جنگ جهانی دوم، شروع به دزدیدن، غصب کردن و گاهی هم خرید نقاشیهای مختلف برای مجموعهاش کرد. در این میان او شدیدا دنبال یکی از کارهای «ورمر» Vermeer بود. شما حتی اگر نام ورمر را هم نشنیده باشید، به احتمال زیاد به واسطه دیدن فیلم «دختری با گوشوارههای مروارید»، با یکی از کارهای این نقاش آشنا هستید.
در ان زمان هیتلر، دو تا از نقاشیهای ورمر را در تملک داشت، اما گورینگ چیزی از او در اختیار نداشت. گورنیگ سرانجام یک دلال هلندی به نام «هان فان میگرن» Han van Meegeren را پیدا کرد که یکی از کارهای برجسته ورمر را با مبلغی معادل ده میلیون دلار کنونی، به او فروخت. این اثر، بهترین چیزی بودی که گورینگ در مجموعه خود داشت.
جنگ جهانی به پایان رسید و گورینگ زندانی شد و بعد از محاکمه نورمبرگ، محکوم به اعدام شد، هر چند قبل از اعدام خودکشی کرد.
متفقین در این زمان به سراغ مجموعه او رفتند و نقاشیهای او را پیدا کردند و کسانی را جستجو کردند که این آثار برجسته را به او فروخته بودند. سرانجام پلیس هلند در آمستردام فان میگرن را پیدا و بازداشت کرد. فان میگرن به جرم خیانت به کشور، محکوم به اعدام شد.
اما فان میگرن گرجه اعتراف کرد که اثر را به گورینگ فروخته است، اما هرگز به خیانت اعتراف نکرد. چرا؟
چون میگرن اعتراف کرد که شاهکار واقعی هنری را به نازیها نفروخته، بلکه شخصا اثر را جعل کرده و اثر جعلی را به فروخته است!
البته هیچ کس حرف فان میگرن را باور نکرد، اما میگرن در صدد بود که حرفاش را اثبات کند. او یک بوم نقاشی و رنگ طلب کرد، تا در جلوی هم اثری دیگری از ورمر را با کیفیتای بهتر از آنچه به گورینگ فروخته بود، کپی کند! البته او برای خلق این اثر جعلی به چیزهای دیگری هم نیاز داشت: مرفین و الکل. چرا که میگرن، به شدت معتاد به آنها بود!
ابزار نقاشی برای میگرن فراهم شد و میگرن توانست، حرف خودش را ثابت کند و از جرم خیانت تبرئه شود، اما به خاطر جرم جعل، به یک سال زندان محکوم شد.
این داستان باعث شد که او ناگهان قهرمان هلندیها شود! گرچه مدت کوتاهی بعد، به خاطر مسائل پزشکی در سال ۱۹۴۷ از دنیا رفت.
در جریان محاکمه، فان میگرن، درباره شاهکارهایی که جعل کرده بود و به هنرمندان دیگر نسبت داده بود، صحبت میکرد، صحبتی که جنبه خودستایی هم به خود میگرفت، او در مورد تابلویی به نام «شام در اماس» The Supper at Emmaus ، که بهترین کار ورمر محسوب میشد ولی در واقع جعلی بود. تا پیش از اینکه مردم متوجه جعلی بودن آن شوند، از سراسر دنیا برای تماشای آن به موزه میآمدند، اما وقتی جعلی بودن آن فاش شد، از موزه برداشته شد.
حال و روز خود گورینگ هم وقتی فهمید که تابلوی تقلبی به او فروخته شد، خیلی دیدنی بود، زندگینامهنویس او روایت میکند که وقتی او متوجه مطلب شد، تازه فهمید که در دنیای شیطانهایی هم پیدا میشوند که یارای رو دست زدن به او را هم دارند.
اما از لحاظ روانشناسی چرا «منشأ» اثر برای ما مهم است؟ آیا ما ظاهرپسند هستیم، آیا ما میخواهیم با نشان دادن اینکه نسخه اصلی چیزی را داریم ثروت و جایگاه خودمان را به رخ بکشیم؟
حقیقت این است که لذت منشأ عمقی دارد، انسان تا حدی ذاتا ماهیتگرا خلق شده است، ماهیت، سرچشمه و جنس اشیا برای ما اهمیت دارد و این امر نهتنها در مورد لذتهای سطح بالای هنری صادق است، بلکه در مورد لذتهای ساده هم درست است. در این جا شواهدی از این مدعا را برایتان مینویسم:
۱- در یک آزمایش جالب دانشمندان عصبشناس مغز افراد را با MRI مورد بررسی قرار دادند، به این افراد در حین آزمایش نوشیدنیهای داده میشد، روی صفحه مانیتور جلوی آنها جنس نوشیدنی هم به آنها نشان داده میشد، هر وقت نوشیدنی گرانتر و از مارک معتبرتری بود، مرکز احاس لذت مغز سوژههای آزمایش، بیشتر فعال میشود. اما نکته جالب این بود که در واقع یک نوشیدنی به افراد داده شده بود!
برای زیبا به نظر رسیدن، چیزهای مهمتری از ظاهر فیزیکی وجود دارد، وقتی عاشق کسی هستید، آن شخص در نگاه شما زیباتر دیده میشود، به همین دلیل در ازدواجهای موفق، زوجها دوست دارند فکر کنند که همسرشان، زیباتر از هرکس دیگری که میشود تصور کرد، است!
۲- در یکی از پستهابه صورت کامل در مورد سندرمی به نام سندرم کاپگراس، برایتان نوشتیم. خواندید که در این سندرم، یک آدم تصور میکند که فرد آشنایی مثلا پدر، همسر یا مادرش، عوض شده و فرد شیادی با ظاهر و رفتاری کامل شبیه به او، در صدد است خود را جای آن آشنا جا بزند. فرد مبتلا به هم میریزد و ممکن است، فردی را که شیاد میپندارد، به قتل برساند.
اما دستکم ما موردی را سراغ داریم که نهتنها به فاجعه ختم نشد، بلکه، پایانی خوش هم داشت، این مورد در سال ۱۹۳۱ ثبت شد. این گزارش زنی مبتلا به سندرم کاپگرس را توصیف میکند که از فقیر بودن و جذاب نبودن معشوقش شکایت میکند.
اما در پی ابتلای این زن به کاپگراس، همه چیز عوض شد، چرا که او اعتقاد پیدا کرد که همتایی از معشوقش را پیدا کرده است که سخت جذاب و خواستنی و ثروتمند است!
۳- حتما اخبار مربوط به حراج اشیایی متعلق به ستارهها و مشاهیر را خواندهاید. مثلا چوب گلف جان اف کندی با اینکه یک چوب معمولی بازی بود، اما ۷۵۰هزار دلار به فروش رسید یا آدامس بادکنکی بریتنی اسپرز، صدها هزار دلار فروخته شد! یا شاید برایتان جالب باشد که یک میلیونر عرب، کفشی را که چند سال پیش در جریان کنفرانسی خبری در عراق به سوی جورج بوش پرتاب شد، ۱۰ میلیون دلار خریده است.
حالا شما ممکن است، این خریدها را ناشی از پول بیحساب و بیکاری خریداران تصور کنید، اما خود ما هم اشیایی پیش خودمان داریم که از نظر معنوی برایمان غیر قابل جایگزینی هستند، مثلا یک جفت کفش یا اسباببازی دوران کودکی برایمان همتایی ندارد.
۴- در یک آزمایش روانشناسی جالب دیگر، از افرادی خواسته شد که بگویند، محبوبترین شخص مشهور از دید آنها، چه کسی است. خیلیها از جورج کلونی یاد کردند! بعد ادعا شد که پلیوری جورج کلونی را میتوانند تهیه کنند و به آنها بفروشند. بیشتر افراد حاضر شدند که با بهایی بیشتر از معمول، پلیور را تهیه کنند.
سپس برای اینکه مشخص شود که چه عواملی ارزش ذهنی شیء را تغییر میدهند، شرطهایی به معامله اضافه شد. مشخص شد که اگر به افراد اجازه داده نشود که به بقیه خرید این جنس با ارزش را اطلاع بدهند و با آن پز بدهند، ارزش پلیور در نظر آنها به شدت پایین میآید. حتی اگر پیششرط معامله شستن پلیور، قبل از ارائه بود، باز هم ارزش پلیور پایین میآمد!! اما اگر اجازه به رخ کشیدن پلیور داده میشد، حاضر بودند هر بهایی را برای آن بپردازند.
۵- در مورد کار هنری، پیشینه یه چیز حیاتی است. دنیس داتن Denis Dutton فیلسوف در کتاب شگفتانگیزش «غریزه هنری» The Art Instinct این مسئله را مطرح میکند که ارزش یک کار هنری، ریشه در نوع برداشت افراد از شخصی دارد که در پشت آن اثر پنهان است و این چیزیست که میتواند تفاوت بین یه کار اصلی و جعلی را نمایان کند. آنها ممکن است که شبیه هم باشند، اما پیشینهای متفاوت دارند. کار اصل معمولا حاصل یه عمل خلاقانه است، در حالی که کار جعل، نه.
مارلا اولمستد، کودک هنرمندی بود که کارهای زیادی به سبک «جکسون پولاک» میکشید، ارزش کارهایی او دهها هزار دلار بود. اما خانوادهاش کار اشتباه و نابخردانهای کردند، آنها از برنامه مشهور ۶۰ دقیقه دعوت کردند که به خانه آنها بیاید و گزارشی از این کودک نابغه تهیه کند. اما همین مسئله باعث شد که ارزش کارهای مارلا به صفر برسد. کارها از نظر مادی، همان کارها بودند، اما پیشینه آنها ناگهان فرق کرده بود! گرچه شواهدی در مورد کمک کردن پدر مارلا در خلق این آثار هم در سقوط ارزش کارهای او مؤثر بود.
مورد بعدی مورد جاشوا بل، نوازنده مشهور ویولون است که پیش از این در یک پزشک، داستان آزمایش جالبی که به یاری او انجام شد را با هم خوانده بودیم و من مجددا در موردش نمینویسم.
اما در اینجا خیلی خوب است که مثال دیگری از دنیای موسیقی برایتان بزنم، «جان کیچ» قطعه عجیب و غریبی دارد به نام ۴ دقیقه و ۳۳ ثانیه. در این قطعه این پیانیست مشهور، در پیانو را باز میکند و برای مدت ۴ دقیقه و ۳۳ ثانیه هیچ کاری نمیکند!
اما نکته جالب این است که میشود این قطعه سکوت را از آیتونز دانلود کرد! لابد این سکوت با سکوتهای دیگر فرق دارد.
۶- انسان این قدرت شگفتانگیز جالب را داراست که در شرایط کنترلشده، میزان کمتری از درد را حس کند و حتی آن را به لذت تبدیل کند. درست مثل خوردن فلفل تند یا سوار شدن ترن هوایی.
باور ما در مورد منشأ درد میتواند، بر روی میزان رنجش ما تأثیر بگذارد. در یک آزمایش روانشانسی جالب در هاروارد، کسانی را روی صندلی نشاندند و به آنها شوک الکتریکی وارد کردند. بار اول به آنها گفته شد که کسانی که به آنها شوک وارد میآوردند، بدذات نیستند و در حقیقت نمیدانند که با فشار دادن دکمه جلویشان به آنها شوک وارد میآورند.
در مجموع پنج شوک به افراد مورد آزمایش داده شد. شدت درد در شوکهای بعد از شوک اول، به تدریج کمتر «احساس» میشد، چون افراد به شوک عادت کرده بودند.
اما در بار دوم، به افراد گفته شد که افرادی که به آنها شوک وارد میآورند، عامدا این کار را میکنند، این بار، شدت شوکها به تدریج بیشتر «احساس» میشد، با اینکه شدت شوکها یکی بود.
به طوری که دیدید ذهن دنیا شگفتانگیزی است و میتواند بسته به شرایط و مؤلفههای گوناگون و با در نظر گرفتن خاطرات و ماهیت یک شیء، رویداد یا پدیده، شاد شود و لذت ببرد یا برعکس احساس نفرت کند.
جان میلتون شعر زیبایی دارد که در آن میگوید، ذهن جایگاه خویش را دارد و در درون خویش میتواند «بهشتی از جهنم» یا «جهنمی از بهشت» را به وجود آورد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر