مروری بر کتاب «ژن خدا: چگونه ایمان به ژن ها پیوند داده می شود؟» اثر دین اچ. هامر
جیمز سیگ
هامر معتقد هست که مسئلۀ تجربۀ خداوند نسبت به بررسی پایۀ ژنتیکی تجربۀ دینی و معنویت خنثاست.
دین هارمر متخصص ژنتیک که تحصیل کردۀ هاروارد هست در این جلد، به تحقیقی دربارۀ پایۀ ژنتیک باور دینی و معنویت دست می زند. این کتاب خوب و روان نوشته شده است، به ویژه برای کسانی که با مطالعۀ علم ژنتیک رفتاری و علم ژنتیک مولکولی آشنایی ندارند. هامر به طرز ماهرانه ای استدلالی برای پیوند میان توانایی انسانی ما برای تجربۀ دینی عمیق، سازوکار/مکانیزم های مغزی نهفته در چنین تجربیات، و پایۀ ژنتیکی برای آن مکانیزم های مغز به دست می دهد.
او به دقت تبیین می کند که عنوان کتاب کمی بیش از حد ساده انگارانه است (و تصدیق می کند که مجموعه ای از ژن ها مسئول مکانیزم هایی هستند که تجربۀ دینی را ممکن می سازند) و همچنین دقیقا تبیین می کند که ژن خدا به وجود خدا مربوط نیست. البته، هامر تلاش می کند نشان دهد بیولوژی انسانی ما چگونه اجازه می دهد تا واجد چنین تجربیات عمیقی باشیم که میان بسیاری از سنت های دینی مشترک هستند. به عبارت دیگر، از آنجایی که ما می توانیم پایۀ عصب زیست شناختی و ژنتیکی تجربۀ دینی را تبیین کنیم، این بدان معنا نیست که خداوند وجود ندارد. هامر معتقد هست که مسئلۀ تجربۀ خداوند نسبت به بررسی پایۀ ژنتیکی تجربۀ دینی و معنویت خنثاست.
تز اصلی
تز اصلی هامر را می توان به سه بخش اصلی تقسیم کرد. نخست، هامر بنا دارد دینداری را از معنویت تفکیک کند، با تمرکز بر پیوند معنویت به تجربیات عمیق و خود استعلایی (انواع تجربیات دینی که ویلیام جیمز در کتاب معروفش «انواع تجربۀ دینی» بررسید،). هامر از طریق یک روش قابل اعتمادی میل شخص به چنین تجربه ای را به بوته آزمایش درمی آورد.
دوم، هامر حضور میان فرهنگی چنین تجربیات عمیق را بررسی می کند، و متذکر می شود که توانایی تجربیات خوداستعلا، میان فرهنگی هست.
او به دقت تبیین می کند که عنوان کتاب کمی بیش از حد ساده انگارانه است (و تصدیق می کند که مجموعه ای از ژن ها مسئول مکانیزم هایی هستند که تجربۀ دینی را ممکن می سازند) و همچنین دقیقا تبیین می کند که ژن خدا به وجود خدا مربوط نیست. البته، هامر تلاش می کند نشان دهد بیولوژی انسانی ما چگونه اجازه می دهد تا واجد چنین تجربیات عمیقی باشیم که میان بسیاری از سنت های دینی مشترک هستند. به عبارت دیگر، از آنجایی که ما می توانیم پایۀ عصب زیست شناختی و ژنتیکی تجربۀ دینی را تبیین کنیم، این بدان معنا نیست که خداوند وجود ندارد. هامر معتقد هست که مسئلۀ تجربۀ خداوند نسبت به بررسی پایۀ ژنتیکی تجربۀ دینی و معنویت خنثاست.
تز اصلی
تز اصلی هامر را می توان به سه بخش اصلی تقسیم کرد. نخست، هامر بنا دارد دینداری را از معنویت تفکیک کند، با تمرکز بر پیوند معنویت به تجربیات عمیق و خود استعلایی (انواع تجربیات دینی که ویلیام جیمز در کتاب معروفش «انواع تجربۀ دینی» بررسید،). هامر از طریق یک روش قابل اعتمادی میل شخص به چنین تجربه ای را به بوته آزمایش درمی آورد.
دوم، هامر حضور میان فرهنگی چنین تجربیات عمیق را بررسی می کند، و متذکر می شود که توانایی تجربیات خوداستعلا، میان فرهنگی هست.
اما همانند بیشتر توانایی های انسانی (مطالعه، حرکت، توانایی هضم لاکتوز، و غیره)، توانایی تجربیات خوداستعلا متفاوت هست. برخی بیشتر مستعد چنین تجربه هایی هستند، سایرین کمتر. هامر با بهره گیری پرسش نامه های مختلف کسانی را شناسایی می کند که در منتهای این توانایی هستند. با استفاده از جمعیت های مختلف، من جمله خواهر و برادر و دوقلوهایی که با هم بزرگ شدند و از هم جدا هستند، هامر به یافته های قابل توجهی می رسد (هامر یادآور می شود، این مطالعات تاحدی در حجم محدود هستند و به اندازۀ کافی تکرار نشده اند).
در نهایت، هامر پس از شناسایی کسانی که چنین تجربیات معنوی ای را گزارش کردند، به مارکرهای ژنتیکی که ممکن هست مشترکا برگزار شوند می پردازد. در این دوره از تحقیقات اش (که در آن کارهای آزمایشگاهی کار فشرده و برخی تکنیک های خلاق مارک کردن ژن لازم هست) هامر گزارش می دهد که توالی ژن VMAT۲ به نظر می رسد کلید درک تفاوت میان آنهایی که احتمالا واجد تجربیات معنوی هستند و کسانی که واجد نیستند، باشد. توالی ژن VMAT۲ (یا، به طور خاص، پلی مورفیسم A۳۳۰۵۰C، با نام مستعار، ژن خدا ) مسئول برنامه نویسی پروتئین هایی هستند که در موناآمین ها (گروهی از انتقال دهنده های عصبی که مسئول بسیاری از اَشکال اعتیاد به مواد شیمیایی هستند) نهفته هستند و پایۀ عصبی خود استعلایی معنوی را برمی سازند.
در ادامه، من برخی از جزئیات استدلال هامر را تشریح می کنم، با تمسک به پنج عامل کلیدی: اندازه گیری، وراثت، مکانیزم های مغزی، و مزیت های انتخابی.
اندازه گیری
به منظور مطالعه علم ژنتیک رفتاری، هامر تکنیک اندازه گیری تجربیات دینی عمیق را ایجاد می کند. وی بین دینداری و معنویت فرق می گذارد. دینداری برحسب حضور در کلیسا، رفتارهای رای گیری، و عوامل اجتماعی – علمی اندازه گیری شد. دینداری سال ها، با موفقیت، توسط دانشمندان اجتماعی اندازه گیری شد، و با استفاده از انواع تکنیک ها مستند/تثبیت شد.
در مقابل، هامر بیشتر علاقمند به آنچه او معنویت می خواند هست، مانند تجربۀ عمیقی که منجر به بیداری مذهبی، حس خود استعلایی، و احساس ارتباط با خدا می شود. اینها همه اقدامات تجربی هستند که به طور عمیقی با نوروبیولوژی ما مرتبط هستند. به منظور بررسی جزء/مؤلفۀ ژنتیکی زندگی دینی، هامر بر این مفهوم معنویت تمرکز می کند
با چنین تمایزی، هامر شیوۀ قابل اعتمادی از اندازه گیری را بسط می دهد. وی با تکیه بر کار قبلی مازلو و کلُنینگر، مقیاس های اندازه گیری مبتنی بر خودفراموشی (شخص چنان در کاری غوطه ور می شود که برای لحظاتی "خود را فراموش می کند")، شناسایی فراشخصی (نوعی انتشار/اشاعه خود با چیزی بزرگتر، مانند طبیعت، کیهان، یا خدا)، و عرفان را پالایش می کند و برمی گزیند.
پس از تجزیه و تحلیل برخی از داده ها و بررسی متقابل آنها، هامر نتیجه می گیرد که این سه صفت در شیوه های به لحاظ آماری مهم "با هم سازگار/متحد می شوند". این سه صفت، به عبارت دیگری، اندازه گیری می کنند که چیزی منسجم وجود دارد. در مجموع، هامر این سه صفت را تنها به عنوان "خود استعلایی" (نام ابزار/دستگاه TCI، یا پرسشنامه شخصیت و خلق و خو است) تلقی می کند.
وراثت
سپس هامر داده ها را با این ابزار/دستگاه اندازه گیری جمع آوری می کند، و بررسی جمعیت های و زیرگروه های متعدد را دنبال می کند. از آنجا که علم ژنتیکِ رفتار رشته ای است که تفاوت نسبی میان تأثیرات علّی (به عنوان مخالف عوامل محیطی) را اندازه گیری می کند، جمع آوری اطلاعات دربارۀ خواهر و برادر و دوقلوها به متخصص ژنتیک اجازه می دهد تا سهم نسبی محیط (به اشتراک گذاشته شده و گذاشته نشده) و همچنین ژن ها (دوباره، به اشتراک گذاشته شده و گذاشته نشده) را جدا کند. خلاصه، هامر داده هایی را جمع آوری می کند که منجر می شود به شناسایی وراثت ژن هایی که با مراتب بالاتری از خوداستعلاییِ گزارش شده مرتبط هستند. نتایج او عبارتند از اینکه حدود ۴۰٪ - ۵۰٪ از خوداستعلایی ارثی است. درحالی که این درصد خیلی به نظر نمی رسد، اما واقعا یک یافتۀ فوق العاده هست.
شناسایی ژن
سپس هامر، در تحقیقش ژن های متعددی را که چه بسا نامزدهای جنبۀ ژنتیکی خوداستعلایی هستند شناسایی می کند. پس از چند تلاش ناموفق (به طور کل، در حدود ۳۵۰۰۰ ژن در ژنوم انسان وجود دارد)، هامر توضیح می دهد چگونه توالی ژن VMAT۲ به ذهن او و تیم تحقیقاتی اش خطور کرد. توالی ژن VMAT۲ چندشکله است و دارای سه آلل هست. آنچه هامر یافت این بود که یک آلل (پلی مورفیسم A۳۳۰۵۰C) به شدت با کسانی مرتبط است که مراتب بالای خوداستعلایی را گزارش می دهند. توالی ژن VMAT۲مسئول برنامه نویسی برای پروتئین هایی هست که گروهی از انتقال دهنده های عصبی شناخته شده را به عنوان مونوآمین های برمی سازد، که منجر به قطعۀ بعدی پازل می شود: مکانیسم مغزی ای که توسط آن، ژن خدا، تجربیات معنویِ خوداستعلایی را ایجاد می کند چیست؟
مکانیسم مغز
مونوآمین ها یک گروه از انتقال دهنده های عصبی (من جمله سروتونین و دوپامین) هستند که مسئول (یا دخیل در) تعدادی از پدیده های عصبی شیمیایی هستند، من جمله احساس شادی و سرخوشی، احساس مثبت، و تمایل به اعتیاد. به طور کل، مونوآمین ها مسئول احساسات «متعالی» هستند که ما تجربه می کنیم هنگامی که مواد مختلف کنترل شده، محرک ها، یا گیاهان روان گردان مصرف کرده ایم. آنچه مهم است این است که مونوآمین ها واسطه هاس بیوشیمیایی برای فعل و انفعال میان تجربه و عاطفه/احساس هستند (میان سیستم لیمبیک مغز و سیستم قشر- تالامو مغز). خلاصه، مونوآدین ها نقش مهمی در احساسات وصف ناپذیر «خود استعلایی» ایفا می کنند که پرسشنامه هامر اندازه گیری می کند.
مزیت های انتخابی
بخش روش شناختی نهایی در مطالعات هامر این است که مزیت انتخابی ژن خدا را شناسایی کند. چرا چنین ژنی موجود هست و باقی می ماند؟ چرا معنویت چنین صفت مشترک انسان است؟ از نقطه نظر تکاملی، ژن خدا برحسب بقا و تولید مثل چه کاری برای ما انجام می دهد ؟
اینها پرسش های ساده ای نیستند، و پاسخ های ساده ندارند. در اینکه نظریه پردازانه ترین فصل در تمام کتاب کدام است (به استثنای فصل بعد، که بحث آن درپی می آید)، هامر پاسخ اساسی به این معما می دهد: ژن خدا مفید بود (و هنوز هم هست) به دلیل اینکه به طول عمر و بقای جامعه کمک می کند.
از نظر طول عمر، عمل دینی و معنوی موجب سلامت بیشتر افراد می شود (من جمله میزان مرگ و میر، بیماری های قلبی، فشار خون بالا و سرطان را کاهش می دهد). افزون بر این، افراد معنوی تمایل دارند از تفکر مثبت (یا آنچه هامر «نیروی باور» می خواند) بهره مند شوند. اعم از اینکه خدا موجود باشد یا نه، به نظر می رسد باور به خدا (هر مفهوم متعالی دیگر) به زنده ماندن می انجامد.
از نظر جامعه، عمل دینی و معنوی فراهم آورندۀ انسجام گروهی و روابط متقابل افراد هست. و کودکان بزرگ شدۀ در چنین جامعه ای احتمالا به دین پدر و مادرشان می گرود (یعنی، باورهای دینی به لحاظ اجتماعی مشروط می باشند، درحالی که ظرفیت تجربۀ معنوی، ژنتیکی است).
در حالی که این نحوه پاسخ دادن معقول هست، تلقی یا برداشت هامر ضرورتا محدود است. او متخصص ژنتیک رفتاری است، نه روان شناس، پژوهشگر پزشکی، یا زیست شناس تکاملی. کار شناسایی مزیت انتخابی ژن خدا یک پروژه مهم است که به تحقیق و بررسی قابل توجهی نیاز دارد.
هشدارها
در طول بحث، هامر دقیقا «هشدارها»یی را که خوانندگان باید به ذهن بسپارند را یاد آور می شود. مثلا، او به دقت اشاره می کند که ژن خدا (پلی مورفیسم VMAT۲) تبیین کاملی از معنویت نیست. جای بررسی و تحقیق بسیار زیادی وجود دارد. همچنین، هامر به دقت متذکر می شود که ژن خدا در درجۀ نخست معطوف به پیوند میان ژن ها و تمایل ما برای تجربۀ معنوی هست. یعنی، هامر به پایۀ ژنتیکی و عصبی شیمیایی می پردازد به عنوان اینکه چرا انسان ها باورهای دینی را اخذ می کنند، نه تجربۀ خدا. به بیان دیگر، درحالی که پژوهشگران ژنتیک قادرند جهات عصبی شیمیایی اضافی معنویت را شناسایی کنند، این به هیچ وجه این بحث را که آیا خدا وجود دارد یا نه را مختومه نمی کند.
در نهایت، هامر پس از شناسایی کسانی که چنین تجربیات معنوی ای را گزارش کردند، به مارکرهای ژنتیکی که ممکن هست مشترکا برگزار شوند می پردازد. در این دوره از تحقیقات اش (که در آن کارهای آزمایشگاهی کار فشرده و برخی تکنیک های خلاق مارک کردن ژن لازم هست) هامر گزارش می دهد که توالی ژن VMAT۲ به نظر می رسد کلید درک تفاوت میان آنهایی که احتمالا واجد تجربیات معنوی هستند و کسانی که واجد نیستند، باشد. توالی ژن VMAT۲ (یا، به طور خاص، پلی مورفیسم A۳۳۰۵۰C، با نام مستعار، ژن خدا ) مسئول برنامه نویسی پروتئین هایی هستند که در موناآمین ها (گروهی از انتقال دهنده های عصبی که مسئول بسیاری از اَشکال اعتیاد به مواد شیمیایی هستند) نهفته هستند و پایۀ عصبی خود استعلایی معنوی را برمی سازند.
در ادامه، من برخی از جزئیات استدلال هامر را تشریح می کنم، با تمسک به پنج عامل کلیدی: اندازه گیری، وراثت، مکانیزم های مغزی، و مزیت های انتخابی.
اندازه گیری
به منظور مطالعه علم ژنتیک رفتاری، هامر تکنیک اندازه گیری تجربیات دینی عمیق را ایجاد می کند. وی بین دینداری و معنویت فرق می گذارد. دینداری برحسب حضور در کلیسا، رفتارهای رای گیری، و عوامل اجتماعی – علمی اندازه گیری شد. دینداری سال ها، با موفقیت، توسط دانشمندان اجتماعی اندازه گیری شد، و با استفاده از انواع تکنیک ها مستند/تثبیت شد.
در مقابل، هامر بیشتر علاقمند به آنچه او معنویت می خواند هست، مانند تجربۀ عمیقی که منجر به بیداری مذهبی، حس خود استعلایی، و احساس ارتباط با خدا می شود. اینها همه اقدامات تجربی هستند که به طور عمیقی با نوروبیولوژی ما مرتبط هستند. به منظور بررسی جزء/مؤلفۀ ژنتیکی زندگی دینی، هامر بر این مفهوم معنویت تمرکز می کند
با چنین تمایزی، هامر شیوۀ قابل اعتمادی از اندازه گیری را بسط می دهد. وی با تکیه بر کار قبلی مازلو و کلُنینگر، مقیاس های اندازه گیری مبتنی بر خودفراموشی (شخص چنان در کاری غوطه ور می شود که برای لحظاتی "خود را فراموش می کند")، شناسایی فراشخصی (نوعی انتشار/اشاعه خود با چیزی بزرگتر، مانند طبیعت، کیهان، یا خدا)، و عرفان را پالایش می کند و برمی گزیند.
پس از تجزیه و تحلیل برخی از داده ها و بررسی متقابل آنها، هامر نتیجه می گیرد که این سه صفت در شیوه های به لحاظ آماری مهم "با هم سازگار/متحد می شوند". این سه صفت، به عبارت دیگری، اندازه گیری می کنند که چیزی منسجم وجود دارد. در مجموع، هامر این سه صفت را تنها به عنوان "خود استعلایی" (نام ابزار/دستگاه TCI، یا پرسشنامه شخصیت و خلق و خو است) تلقی می کند.
وراثت
سپس هامر داده ها را با این ابزار/دستگاه اندازه گیری جمع آوری می کند، و بررسی جمعیت های و زیرگروه های متعدد را دنبال می کند. از آنجا که علم ژنتیکِ رفتار رشته ای است که تفاوت نسبی میان تأثیرات علّی (به عنوان مخالف عوامل محیطی) را اندازه گیری می کند، جمع آوری اطلاعات دربارۀ خواهر و برادر و دوقلوها به متخصص ژنتیک اجازه می دهد تا سهم نسبی محیط (به اشتراک گذاشته شده و گذاشته نشده) و همچنین ژن ها (دوباره، به اشتراک گذاشته شده و گذاشته نشده) را جدا کند. خلاصه، هامر داده هایی را جمع آوری می کند که منجر می شود به شناسایی وراثت ژن هایی که با مراتب بالاتری از خوداستعلاییِ گزارش شده مرتبط هستند. نتایج او عبارتند از اینکه حدود ۴۰٪ - ۵۰٪ از خوداستعلایی ارثی است. درحالی که این درصد خیلی به نظر نمی رسد، اما واقعا یک یافتۀ فوق العاده هست.
شناسایی ژن
سپس هامر، در تحقیقش ژن های متعددی را که چه بسا نامزدهای جنبۀ ژنتیکی خوداستعلایی هستند شناسایی می کند. پس از چند تلاش ناموفق (به طور کل، در حدود ۳۵۰۰۰ ژن در ژنوم انسان وجود دارد)، هامر توضیح می دهد چگونه توالی ژن VMAT۲ به ذهن او و تیم تحقیقاتی اش خطور کرد. توالی ژن VMAT۲ چندشکله است و دارای سه آلل هست. آنچه هامر یافت این بود که یک آلل (پلی مورفیسم A۳۳۰۵۰C) به شدت با کسانی مرتبط است که مراتب بالای خوداستعلایی را گزارش می دهند. توالی ژن VMAT۲مسئول برنامه نویسی برای پروتئین هایی هست که گروهی از انتقال دهنده های عصبی شناخته شده را به عنوان مونوآمین های برمی سازد، که منجر به قطعۀ بعدی پازل می شود: مکانیسم مغزی ای که توسط آن، ژن خدا، تجربیات معنویِ خوداستعلایی را ایجاد می کند چیست؟
مکانیسم مغز
مونوآمین ها یک گروه از انتقال دهنده های عصبی (من جمله سروتونین و دوپامین) هستند که مسئول (یا دخیل در) تعدادی از پدیده های عصبی شیمیایی هستند، من جمله احساس شادی و سرخوشی، احساس مثبت، و تمایل به اعتیاد. به طور کل، مونوآمین ها مسئول احساسات «متعالی» هستند که ما تجربه می کنیم هنگامی که مواد مختلف کنترل شده، محرک ها، یا گیاهان روان گردان مصرف کرده ایم. آنچه مهم است این است که مونوآمین ها واسطه هاس بیوشیمیایی برای فعل و انفعال میان تجربه و عاطفه/احساس هستند (میان سیستم لیمبیک مغز و سیستم قشر- تالامو مغز). خلاصه، مونوآدین ها نقش مهمی در احساسات وصف ناپذیر «خود استعلایی» ایفا می کنند که پرسشنامه هامر اندازه گیری می کند.
مزیت های انتخابی
بخش روش شناختی نهایی در مطالعات هامر این است که مزیت انتخابی ژن خدا را شناسایی کند. چرا چنین ژنی موجود هست و باقی می ماند؟ چرا معنویت چنین صفت مشترک انسان است؟ از نقطه نظر تکاملی، ژن خدا برحسب بقا و تولید مثل چه کاری برای ما انجام می دهد ؟
اینها پرسش های ساده ای نیستند، و پاسخ های ساده ندارند. در اینکه نظریه پردازانه ترین فصل در تمام کتاب کدام است (به استثنای فصل بعد، که بحث آن درپی می آید)، هامر پاسخ اساسی به این معما می دهد: ژن خدا مفید بود (و هنوز هم هست) به دلیل اینکه به طول عمر و بقای جامعه کمک می کند.
از نظر طول عمر، عمل دینی و معنوی موجب سلامت بیشتر افراد می شود (من جمله میزان مرگ و میر، بیماری های قلبی، فشار خون بالا و سرطان را کاهش می دهد). افزون بر این، افراد معنوی تمایل دارند از تفکر مثبت (یا آنچه هامر «نیروی باور» می خواند) بهره مند شوند. اعم از اینکه خدا موجود باشد یا نه، به نظر می رسد باور به خدا (هر مفهوم متعالی دیگر) به زنده ماندن می انجامد.
از نظر جامعه، عمل دینی و معنوی فراهم آورندۀ انسجام گروهی و روابط متقابل افراد هست. و کودکان بزرگ شدۀ در چنین جامعه ای احتمالا به دین پدر و مادرشان می گرود (یعنی، باورهای دینی به لحاظ اجتماعی مشروط می باشند، درحالی که ظرفیت تجربۀ معنوی، ژنتیکی است).
در حالی که این نحوه پاسخ دادن معقول هست، تلقی یا برداشت هامر ضرورتا محدود است. او متخصص ژنتیک رفتاری است، نه روان شناس، پژوهشگر پزشکی، یا زیست شناس تکاملی. کار شناسایی مزیت انتخابی ژن خدا یک پروژه مهم است که به تحقیق و بررسی قابل توجهی نیاز دارد.
هشدارها
در طول بحث، هامر دقیقا «هشدارها»یی را که خوانندگان باید به ذهن بسپارند را یاد آور می شود. مثلا، او به دقت اشاره می کند که ژن خدا (پلی مورفیسم VMAT۲) تبیین کاملی از معنویت نیست. جای بررسی و تحقیق بسیار زیادی وجود دارد. همچنین، هامر به دقت متذکر می شود که ژن خدا در درجۀ نخست معطوف به پیوند میان ژن ها و تمایل ما برای تجربۀ معنوی هست. یعنی، هامر به پایۀ ژنتیکی و عصبی شیمیایی می پردازد به عنوان اینکه چرا انسان ها باورهای دینی را اخذ می کنند، نه تجربۀ خدا. به بیان دیگر، درحالی که پژوهشگران ژنتیک قادرند جهات عصبی شیمیایی اضافی معنویت را شناسایی کنند، این به هیچ وجه این بحث را که آیا خدا وجود دارد یا نه را مختومه نمی کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر