گفتگوی آنتونی رابینز با دیپاک چوپرا
رابینز: دیپاک، در کنار شما بودن برای من افتخاری بزرگ است.
چوپرا: دیدار با شما نیز برای من افتخار بزرگی است. من سالهاست که برای شما ارزش و احترام قائلم. رابینز: از شما سپاسگزارم. شما در گذشته طبیبی کاملاً سنت گرا بودید اما اکنون یکی از متخصصان پیشرو در پزشکی ذهن/ بدن و دانش نوین ایمنی شناسی روانی- عصبی هستید. ممکن است کمی درباره گذشته خود و اینکه این دگرگونی از کجا آغاز شد برای ما صحبت کنید؟
چوپرا: دگرگونی مدتی پس از آن آغاز شد که بیماران سروکار مستقیم پیدا کردم من در آغاز استاد دانشگاه بودم و در دانشکده پزشکی بوستون و پس از آن مدتی در هاروارد تدریس می کردم. اما وقتی به کار درمان بیماران سرگرم شدم دریافتم آن دیدگاههای نظری و دانشگاهی که بسیار هیجان انگیز می نمود، در زمینه ی چگونگی خوب کردن حال بیماران چندان کاری از دستش ساخته نیست. مشاهده چنین وضعیتی برای من بسیار ناامید کننده بود من از صبح تا شب در مطبم نشسته بودم و برای بیماران نسخه می نوشتم و در پایان روز احساس می کردم عامل مجاز فروش دارو هستم. و بنابراین می توان گفت این احساس نارضایتی و ناراحتی بود که مسیر زندگی مرا تغییر داد.
رابینز: یا به عبارتی احساس رنج بود که شما را به سویی راند.
چوپرا: بله، درست است، رنج.
رابینز: آنگاه چه شیوه ای را دنبال کردید؟ شما در هند بدنیا آمدید آیا در آنجا به دنبال طب آیورودیک رفتید؟
چوپرا: بله، در سال 1980 با یک مدیتیشن به نام TM آشنا شدم و در سال 1985 در یک همایش پزشکی به ظاهر بر حسب اتفاق با آقای ماهاریشی بنیانگذار مدیتیشنTM ملاقات کردم و او مرا به مطبش دعوت کرد و از من خواست درباره طب آیورودیک مطالعاتی داشته باشم.
من که چنین قصدی نداشتم و فقط از روی ادب به او گفتم که چنین کاری را انجام می دهم. هنگامی که از دفتر او خارج شدم و به سمت فرودگاه می رفتم دوستی از زمان دانشگاه را ملاقات کردم که کتابی در این زمینه به من داد و گفت که حتماً آن را بخوانم. من این اتفاق را یک نشانه تلقی کردم و شروع به خواندن آن کتاب کردم و مطالب آن را بسیار مفید و کاربردی ارزیابی کردم. آنگاه از ماهاریشی خواستم که مرا به هند بفرستد با اساتید بزرگ این علم آشنا شوم.
رابینز: چه عاملی باعث شد به این باور برسید که راهکاری را که دنبال می کردید باید در فراسوی طب پزشکی سنتی یافت؟
چوپرا: مشاهده ی بهبودهای چشمگیر و سریع در بیماران مبتلا به آسم و آرتریت و سرطان مرا به فکر انداخت. به نظر می رسید که ما چندین میلیون سال تجربه آموزی نیاکانمان را به فراموشی سپرده بودیم، زیرا بدن انسان همانند یک کارخانه داروسازی پیشرفته تمام داروهایی را که کاروخانه معروف داروسازی "هافمن لاروش" می سازد و حتی بیشتر از آن را با کیفیتی بهتر، دوز مناسبتر، هدف گیری دقیق عضو، بدون هیچ گونه عوارض و با بهایی ارزانتر و همیشه در دسترس تولید می کند.
ما میلیونها سال تکامل را پشت سر گذاشته ایم و در این مدت بدن تمام آزمون و خطاهای ممکن برای ساختن پادزهرها و آنتی بیوتیکها انجام داده و اکنون در بدن ماست. این بود که از خود پرسیدم: "چرا نباید از این گنجینه ی عظیم بهره برداری کنیم؟"
رابینز: چه عاملی ما را از این کار باز می دارد؟
چوپرا: برخی مداخلات. خواب نما شدن به دست جامعه حاصل از شرطی شدن به دست جامعه. زیر پا گذاشتن ساده و اساسی طبیعت که بدنمان براساس آنها عمل می کند. در بدن ما همواره فرآیندهای ساده ای رخ می دهد. خوردن، آشامیدن، تنفس، گوارش، سوخت و ساز، دفع و ... تمام اینها به دست نوعی شعور و خود آگاهی اداره می شود، شبکه ای ارتباطی، شبکه ای هوشمند و آگاه که این فرآیند را اداره می کند. اگر بتوان با این شبکه ارتباط برقرار کرد می توان نود و پنج درصد بیماریها را درمان کرد. می ماند پنج درصد بیماریهایی که ریشه ای ژنتیکی دارند. ولی حتی بیماریهای ژنتیکی نیز نمودی از نیاکان ما هستند و اگر ما به آنچه با نسل خود انجام می دهیم توجه کنیم، نسل آتی بسیار بهتر از ما خواهد بود.
رابینز: اکنون به ما بگویید بدن چیست؟
چوپرا: اگر پیش یک فیزیکدان رفته و از او بپرسیم که بدن چیست به ما خواهد گفت که بدن، گستره ای پویای انرژی آگاهی و باشعور است که پیوسته به بازسازی خود می پردازد. در واقع ما هر سال بدنی جدید می سازیم. بدنی که الآن صاحب آن هستیم میلیون ها اتم دارد. 98 درصد اتمهای بدن ما در زمانی کمتر از یکسال تجدید می شوند. ما هر ماه پوست جدید، هر سه ماه استخوان جدید و هر پنج روز دیواره معده جدید می سازیم. حتی سلولهای مغز ما که به کمک آنها می اندیشیم به عنوان ترکیبی از کربن، هیدروژن و نیتروژن و اکسیژن، همانی نیستند که سال پیش بودند.
رابینز: فرض کنیم فردی به سرطان مبتلا می شود. آیا شما می خواهید بگویید توده ای که در بدن بیماری سرطان وجود دارد یکسال بعد همانی نخواهد بود که امروز هست؟
چوپرا: بله درست است. زیرا، تک تک اتمهای کربن، هیدروژن، اکسیژن ونیتروژن که ساختار این توده را تشکیل می دهند به دلیل تغییر سریعی که روی داده، همانند نیستند که شش ماه قبل بودند. اما به دلیل اینکه ساختار کوانتومی یا بنیادین آن، یا بعبارت دیگر حافظه سلولی و فرآیندهای فیزیولوژیکی آن در لایه های زیرین غیر مادی همان است، همچنان به همان شکل سابق نمود پیدا می کند.
به این می ماند که اگر می توانستم تک تک آجرهای این ساختمان را هر سال تغییر دهم هر بار به همین ساختمانی که الآن می بینیم می رسیدم.
پس اگر من بخواهم از دست این توده خلاص شوم، ناچارم روح آن توده را بیرون برانم. و منظورم از روح، تکانه های اطلاعات، انرژی، گشتار، حافظه، پاسخهای شرطی شده و تمام چیزهایی است که ساختار غیر مادی آنرا تشکیل می دهند و آنرا به این شکل مادی نمودار می سازند.
چنین برآورد شده است که ما هر روز بیش از شصت هزار فکر در سر می پرورانیم. جالب اینجاست که 95 درصد افکار اغلب مردم، همان افکار دیروزشان است. بنابراین ما همچون بسته ای از بازتابها و پاسخهای شرطی شده هستیم که پیوسته از جانب مردم و محیط تحریک می شویم و بروندادهای بیوشیمی، رفتاری و سرانجام جسمانی کاملاً قبل پیش بینی بروز می دهیم.
بدن ما هر روز به شش میلیارد تغییر سلولی تن می دهد که در یک درصد آن جهش صورت می گیرد، بنابراین در بدن ما هر روز سلولهای سرطانی ایجاد می شود که ما از آنها نجات می یابیم.
رابینز: مشکل اینجاست که اگر ما به همان حالت عاطفی، همان فکر، همان باور و انتظار ادامه دهیم به همان نتیجه خواهیم رسید، زیرا همان ماده را برخواهیم گرفت و همه چیز را بر اساس آن معنا خواهیم کرد. آیا منظورتان این است؟
چوپراک دقیقاً زیرا دستور عمل مثل گذشته باقی می ماند. اگر همان ماده را با دستور عملی متفاوت بکار گیریم، نتیجه چیز دیگری از آب در خواهد آمد.
در واقع همه چیز به برداشت و تعبیر و تفسیر ما از آنچه بر ما می گذرد بستگی دارد. اگر اتفاقی را لذت بخش تلقی کنیم موادی در بدن ما مترشح می شود که ضد سرطان و بیماری است و اگر همان اتفاق را با ترس همراه کنیم مواد بیوشیمیایی که در بدنمان تولید می شود باعث ضعف دستگاه ایمنی بدن می گردد.
رابینز: در واقع برچسبی که بر هر رویداد می زنیم با خود آن رویداد برابر می شود.
چوپرا: درست است، چیزی به اسم واقعیت وجود ندارد، بلکه برداشت از واقعیت است که وجود دارد و این برداشت همان تعبیر و تفسیری است که هر شخص برای خودش انجام میدهد.
رابینز: کاملاً درست است. اکنون بیایید در مورد پلاسیبوها صحبت کنیم. واژه ای پلاسیبو به گوش بیشتر مردم آشناست اما بسیاری نمی دانند که ...
چوپرا: که پلاسیبو چیست. پلاسیبو در واقع ساز و کار آفرینش است. اولین پلاسیبوهایی که کشف شدند بی حس کننده ها و مسکن ها بودند. پژوهشگری کشف کرد که اگر به بیماری ماده ای بخورانند که هیچ خاصیت دارویی نداشته باشد و به او بگویید که این مسکن است و او این را باور کند بدن او شروع به ساختن ماده ای می کند که چهل هزار بار قویتر از هرویینی است که قاچاقچیان کوچه و بازار می فروشند و اگر همان ماده را به شخص دیگری بدهند و به او بگوییم با مصرف این دارو زخم معده ات بهبود می یابد، در اینجا بدن او دیگر هروئین تولید نمی کند بلکه مولکولی کاملاً اختصاصی به نام سد کننده گیرنده ی اچ 2 می سازد و اگر این ماده را به شخص سومی که فشار خون دارو بدهیم او مولکول ویژه ای به نام سد کننده ی بتا خواهد ساخت که نقش مؤثری در پایین آوردن فشار خوردن دارد. در هر یک از این موارد کاری که بیماران می کنند این است که باور یا فکری را که درست می پندارند برمی گیرند و آن را به مولکولی بسیار ویزه تبدیل می کنند.
ما سازنده بدنمان هستیم. اگر به ژرفای هشیاری وجود خود فرو برویم به کشف این حقیقت نایل می شویم که ما در هر لحظه هستی حتی مولکولهای بدنمان را تولید می کنیم.
رابینز: اکنوون بیایید درباره نوسیبوها صحبت کنیم، زیرا همانطور که باور ما به شفا بخش بودن چیزی می تواند باعث شود بدنمان مواد شفا بخش تولید کند، باور به مضر بودن چیز می تواند به همان اندازه برای ما دردسر ساز باشد. این طور نیست؟
چوپرا: بله، نوسیبوها در نقطه ی مقابل پلاسیبوها قرار دارند. واژه ها می توانند در نقش نوسیبو عمل کنند. مثلاً واژه ای "سرطان". هم که به پزشک به بیماری بگوید: "خانم اسمیت شما به سرطان سینه مبتلا هستید که به ریه و استخوانهایتان در حال گسترش است و شما دو سه ماه بیشتر زنده نخواهید ماند." اگر او زنی ساده و زود باور باشد این اطلاعات را برخواهد گرفت و به واقعیت تبدیل خواهد کرد.
رابینز: منظورتان از ساده بودن این است که او دانش ومعلومات پزشک را بی چون و چرا می پذیرد؟
چوپرا: بله، او اختیار خویش را به واژه هایی که از زبان پزشک بیرون می آید سپرده است.
رابینز: اکنون بیایید در مورد ایدز صحبت کنیم. بیشتر مردم می ترسند که مبادا هنگام آزمایش خون ناگهان مبتلا به ایدز تشخیص داده شوند اما همانگونه که من و شما می دانیم آزمایشها برای تشخیص آلوده بودن به ویروس ایدز نیست، بلکه برای تشخیص این است که آیا در خون آنان پادتن هایی مرتبط با این ویروس وجود دارد یا خیر.
چوپرا: این یک نوسیبو است.
رابینز: اکنون در جامعه ما ایدز به گونه ترویج می یابد که گویی قرار است همچون طاعون ما را نابود کند. نمی دانم با دکتر دویزبرگ استاد دانشگاه برکمی آشنا هستید یا نه. او ترویج می دهند می تازد. و از نظر من او برای این کار کاملاً واجد صلاحیت است.
چوپرا: بله. اچ آی وی شاید بتواند عامل زمینه ساز در میزبانی مستعد باشد. این بیماری علت مادی ندارد. این ویروس شاید بتواند عامل نهایی در برانگیختن این بیماری در کسی که مستعد آن است، باشد.
رابینز: چه عاملی آنان را مستعد می سازد؟
چوپرا: تعبیر و تفسیر آنان از واقعیت های زندگیشان.
رابینز: یعنی همان افکار، احساسات، باورها وسبک زندگی آنان؟
چوپرا: بله، کاملاً.
رابینز: پس قضیه به این سادگی ها نیست.
چوپرا:درست است. در وافع من بیماران بسیاری دارم که به بیماری به اصطلاح ایدز- این برچسبی است که ما به آن می زنیم- مبتلا هستند اما از بیشتر مردم ساکن شهر بوستون سالمترند، تا آنجا که در ده سال گذشته حتی سرما هم نخورده اند.
رابینز: ولی کسی به آنان گفته به این بیماری مبتلا هستند و آنان این را به خورد خود داده اند.
چوپرا: بله، اما این برچسب و آزمایش خون اچ آی وی مثبت نشانه ی بیماری نیست.
رابینز: به گفته ی دکتر دویزبرگ ثابت شده است بیشترین کاری که ویروس اچ آی وی از نظر بیوشیمیایی و فیزیولوژیکی می تواند انجام دهد این است که از هر ده هزار سلول کمکی یکی را از بین ببرد.
چوپرا: بله. این ویروس این روند را به کمک افکار، باورها، عواطف، ایده ها و تعبیرها و تفسیرهای خود ما تسهیل می کند.
رابینز: و ما روزانه سلولهایی به مراتب بیشتر از آن تعداد که ویروس اچ آی وی از بین می برد جایگزین می کنیم. با وجود این مردم نتا یج آزمایشی را که حتی آزمایشی تشخیص ویروسی نیست که بتواند این تعداد اندک سلولها را از بین ببرد بعنوان تشخیص ابتلا به ایدز می پذیرند. به ما بگویید وقتی مردم این را می پذیرند چه بر سرشان می آید.
چوپرا: وقتی آنرا می پذیرند باعث وقوع آن می شوند.
رابینز: شاید به مصرف داروی azt روی آورند که عوارض جانبی آن تضعیف دستگاه ایمنی بدن است.
چوپرا: نتیجه آن مشوش شدن ذهن و ترس و وحشت فراوان است.
رابینز: تأثیر داروی azt بر بدن چیست؟
چوپرا: داروی azt دستگاه ایمنی بدن را بیش از پیش نابود می کند وعوارض جانبی بیشماری دارد. آمارهایی که در دست است نشان می دهد که این دارو در دراز مدت هیچ تأثیری در بهبود یا توقف پیشرفت این بیماری ندارد.
رابینز: گویا این دارو در آغاز پس از آزمایشی کوتاه مدت از طرف مجامع پزشکی پذیرفته شد.
چوپرا: پای پول زیادی در میان است.
رابینز: همچنین من چندی پیش در مقاله ای خواندم که اگر کسی تاکنون آمپولی حاوی گاماگلوبین تزریق کرده باشد...
چوپرا: نتیجه آزمایش ایدز او به غلط مثبت نشان داده خواهد شد. همچنین غیر از گاماگلوبین، پادگنهای بسیاری در محیط وجود دارند به غلط نتیجه ی آزمایش ایدز را مثبت نشان دهند.
رابینز: همچنین 167 بیماری وجود دارد که همان نشانه های بیماری ایدز را دارند و روز بروز دایره شمول این بیماری گسترش می یابد.
چوپرا: بله. ما در حال ساختن هیولایی از آن هستیم.
رابینز: بزرگترین هیولا از نظر من ترس است. در جایی تعریف زیبایی را از استرس از شما خواندم. گفته بودید استرس بر پایه رویدادهای پیرامون ما ایجاد نمی شود، بلکه زمانی ایجاد می شود که ما رویدادی را نوعی تهدید و خطر تعبیر کنیم.
چوپرا: استرس در واقع تعبیر و تفسیر ما از تهدیدهای فیزیکی یا فیزیولوژیکی است. استرس نه در ماست و نه در محیط، بلکه در تلقی ما از رویدادهای زندگی است. دکتر کن پلیتر تشبیه آموزنده ای در این مورد بکار می برد. او می گوید اگر کسی موج سواری ماهر باشد، هر موجی برای او لذت آور است و هیجان انگیز.
رابینز: اکنون کمی درباره ی همگرایی با ما صحبت کنید. این پدیده برای من بسیار شگفت آور است...
چوپرا: چشم! لابد تاکنون پرواز دسته جمعی پرندگان را در آسمان دیده ای و شاهد بوده ای که چگونه همگی آنان ناگهان همزمان با هم مسیرشان را تغییر می دهند. رهبر گروه هیچ زمانی در اختیار ندارد تا با فرستادن علایمی به دیگران به آنان بگوید ما می خواهیم به چپ و راست بپیچیم. آنها این کار را همزمان با هم انجام می دهند. زیرا بسامد مغز همه ی آنها یکی است. حرکت گروهی ماهیها هم همین گونه است. آنها چنان در کنار هم حرکت می کنند که گویی موجودی واحد هستند. همچنین اگر نوزادی را کنار سینه ی مادرش قرار دهیم، پس از مدتی ضربان قلب و آهنگ تنفس کودک با مادر یکی می شود. در جهان گرایشی وجود دارد که اطلاعات به گونه ای یکنواخت روان می شود. نیچه می گفت: "خیال می کنی تو هستی که می اندیشی ولی حقیقت آن است که بیشتر اوقات، تو اندیشیده می شوی."
رابینز: این هم از انسانی که خود را خالق رویدادهایی زندگی خویش می داند!
چوپرا: مگر این که بدانیم با وجود این، ما می توانیم بر آن شعور فراگیر و گسترده تأثیر بگذاریم.
این هدف همان کاری است که من و شما انجام می دهیم. که بر آن شعور فراگیر تأثیر بگذاریم تا بتوانیم دنیای بهتری بسازیم و مقصود و هدف بیشتری به آن ببخشیم.
رابینز: و راه انجام این کار آن است که مردم را توانمند سازیم تا به یاد داشته باشند که سرچشمه و آفریننده ی همه چیز خود آنان هستند.
چوپرا: تا آنگاه از سطح فردی به سطح جمعی و زیستی گسترش پیدا کند و همه دنیا تغییر پیدا کند. محیط، همان کالبد گسترش یافته ماست. ما این محیط را جهان می خوانیم اما آن جسمم تأثیر بگذارم بر آن نیز می توانم تأثیر بگذارم. اگر من قادر هستم با سر سوزنی اراده انگشتانم را حرکت دهم، می توانم این کار با کالبد کیهانی خود نیز انجام دهم.
رابینز: قبل از پایان گفتگو به ما بگویید که هدف زندگی چیست؟
چوپرا: هدف زندگی گسترش شادمانی است.
رابینز: خودتان را در ده سال آینده در کجا می بینید؟
چوپرا: در گستره ی تمام احتمالات ممکن. من در هر لحظه از هستی ام به سوی ناشناخته گام بر می دارم.
رابینز: از شما سپاسگزارم. خداوند پشت و پناهتان باشد.
چوپرا: خداوند پشت و پناه شما نیز باشد.
منبع:سایت سمینار ما
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر