مي توان هميشه معتاد نبود
زندگی در دنیای مواد مخدر واقعا سخت بود.
شاید كسانی كه از بیرون به یك مصرف كننده ی مواد مخدر نگاه می كنند با خود فكر كنند كه او از مصرف مواد لذت زیادی به دست می آورد.
اما واقعیت این است كه مصرف مواد مخدر بخش كوچكی از دنیای اعتیاد است و برای یك مصرف كننده ی حرفه ای مواد، لذت نشئگی بیش از یك ساعت دوام نمی آورد.
آنچه كه همواره با اوست، ادراكی ملال آور از دنیای پیرامونش است كه چون در تار و پود اندیشه ی او تنیده شده است، قادر به مشاهده و درك آن نیست و فقط وقتی كه از دنیای مواد مخدر با موقیت بیرون آمد و جسم و روان او متعادل شد، می تواند بفهمد كه برداشت و ادراك و احساس یك شخص سالم از آنچه كه درجهان درون و بیرونش می گذرد چه تفاوت هایی با یك مصرف كننده ی مواد مخدر دارد.
زندگی در دنیایی كه همه ی افراد قصد آزار رساندن به تو را داشته باشند سخت است. زندگی در دنیایی كه عزیز ترین افراد زندگی ات مانند همسر و فرزند و یا پدر و مادرت بیش از همه تو را به هم می ریزند تحمل ناپذیر است.
در دنیای مواد مخدر صدای بوق یك ماشین می تواند مانند پتك بر سرت فرود بیاید. صدای حرف زدن و خندیدن بلند یك نفر كه در تاكسی كنارت نشسته است می تواند سوهان اعصابت شود. میوه فروش می خواهد بدترین میوه هایش را به تو بدهد. كارمندهای اداره جات از قصد كار تو را راه نمی اندازد. از هر مسیری كه می روی ترافیك می شود. دوربین های راهنمایی و رانندگی بدون اینكه خلافی كرده باشی عكس پلاك ماشینت را می گیرند. استاد دانشگاه با تو لج می كند و نمره ی پایین می دهد. مردم در خیابان تو را چپ چپ نگاه می كنند. ماشین ها اجازه نمی دهند تو از عرض خیابان عبور كنی. موتورسوار ها از كنارت ویراژ می دهند. خلاصه هر كس به هر طریقی كه می تواند موجبات آزار تو را فراهم می كند و تو برای فرار از همه ی این آزارها فقط آغوش مواد مخدر را داری.
تا اینكه عاقبت تصمیم می گیری مواد مخدر را كنار بگذاری. مواد مصرف می كردی و این بد بختی ها بود، حالا مواد هم كه مصرف نكنی همه ی اینها چند برابر می شوند. آنموقع بعد از مصرف مواد می شد چهار كلمه با خانواده ات صحبت كنی اما الان حوصله ی خودت را هم نداری. یك لحظه خوشحالی و یك لحظه غمگین. میل به زندگی را از دست می دهی و در پیله ای فرو می روی به امید اینكه روزی پروانه شوی و از پرواز بر فراز دنیای بدون مواد لذت ببری.
اما سخت است. چند ماه می گذرد اما هنوز چهره ات تكیده است. هنوز بی خوابی. هنوز بی انگیزه ای و دم دمی مزاج هستی.
یعنی تاوان نزدیك شدن به مواد مخدر اینقدر سنگین است؟
در دوران مصرف دغدغه ی پول مواد و گیر نیافتادن با جنس و پیدا كردن جای مصرف و فریب دادن خانواده و از دست دادن دوستان و آشنایان و تابلو شدن در فامیل و محل و مایه ی سرافكندگی بودن را داشتی و حالا هم كه مصرف نمی كنی وضع اینطور است.
تمام آنچه كه در بالا گفتم شرح حال خودم بود. تا وقتی كه فكر می كردم معتاد هستم شرایط همین بود. تا وقتی كه تصویر مواد مخدر در ذهن من، یك غول شكست ناپذیر بود، همواره در چنگالش زجر می كشیدم. چه آنموقع كه مصرف می كردم، چه آنموقع كه چند هفته مصرف نمي كردم و پاك بودم. وقتی به كنگره آمدم واقعا درمانده بودم. به هیچ چیز باور نداشتم. بارها و بارها شكست خورده بودم و مانند بوكسوری بودم كه بعد از ضربه های مهلك حریف، طناب های كنار رینگ را گرفته تا پخش زمین نشود. با آخرین جانم به كنگره آمده بودم. 8 سال با گارد باز جلوی این غول قرار گرفته بودم و هر بار كه به سمتش حمله می كردم با یك ضربه به عقب پرت می شدم. وارد كنگره كه شدم مرا روی یك صندلی نشاندند. كسي با حوله مرا باد نمی زد اما یك شربت دادند بخورم تا جان بگیرم و مربی آمد كنارم. او به من یاد داد كه چطور با این بوكسور حرفه ای مبارزه كنم. او به من یاد داد كه ضربه ها را از كجاها می خورم و یاد داد كه چطور گاردم را ببندم تا ضرباتش بر پیكرم ننشیند. نقاط قوتم را به من گوشزد كرد. نزدیك به یك سال در كنگره آمدم و رفتم و آموزش دیدم و فكر كردم و آموزشها را زندگی ام پیاده كردم.
هر هفته می دیدم كه از آن معتاد شكست خورده در حال فاصله گرفتنم. در آینه كه نگاه می كردم، چهره ام را میدیدم كه باز شده است. انرژی می گرفتم و مصمم می شدم. لبخند را بر صورت خانواده ام می دیدم و بیشتر مصمم می شدم. برای من كه 8 سال سكون و فرو رفتن در یك باتلاق بی انتها را تجربه كرده بودم، حس این تغییرات بسیار لذت بخش بود. همین تغییرات كوچك برای من حجّتی شدند تا به راه كنگره ایمان بیاورم و سفرم را ادامه بدهم. در پرتوی حركت كردن از مصرف مواد مخدر به قطع آن، از قهر به سمت مهر، از جهل به سمت دانایی و از ضد ارزشها به سمت ارزشها بود كه راه رهايی قدم به قدم بر من نمایان شد و بالاخره روزی این راه به پایان رسید.
كلید رهایی من در حركت بود و این حركت كردن رو به جلو بزرگترین تفاوت یك مسافر با معتادیست كه همواره در عرض پله ی اعتیاد حركت می كند و تا آخر عمر بر روی همان پله ی "من يك معتاد هستم" می ماند.
مسافر:حسام عظيمي
منبع وبلاگ گروه شاگردان علی صداقت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر