نقد مبانی کارلوس کاستاندا

نقد مبانی کارلوس کاستاندا

kastanda.JPGآنچه از مباني فكري وانديشه ها وباورهاي تولتك ها يا ساحران شمنيسم مي توان در كتابهاي كاستاندا بدانها دست ياقت فراوان است مهم ترين مباني فكري ساحري دون خوان را مي توان در طريقت معنوي، گياهان اقتدار، ديدن، انسان وجهان، متوقف كردن گفتگوي دروني ودنيا،اولين، دومين و سومين قدرت و تماميت نفس، كمين وشكار كردن، فيوضات عقاب و هسته هاي تجريدي روح و موجودات غير آلي يا غير ارگانيك بر شمرد.
يك)ساحري
دون خوان نام اين طريقت را ساحري نهاده است. به باور وي ساحري طريقتي است كه از مردان اهل معرفت قوم تولتك در مكزيك كهن به جاي مانده است به پندار وي اين نوع از ساحري با معناي رايج آن متفاوت مي باشد.

كارلوس كاستانداد در معرفي دون خوان و مكتب وي نام جادوگري و جاويد را برگزيده است. او معتقد است دون خوان به اين اصطلاخات بيشتر راغب بوده است. كاستاندا ادعا مي كند با نگاه جدي تر ودقيقتر بايد مكتب او را معرفت وپيروانش را اهل معرفت ناميد.
البته تغيير نام و تعابير متفاوت از اين طريقت ادامه داشت و دون خوان گاهي نام ناواليسم را براي آن به كار مي برد. برخي اوقات نيز تسلط بر قصد ويا در طلب آزادي بودن را بكار مي گرفت.
به نظر دون خوان اين معاني با سطح دانش فرد در ارتباط است وبا افزايش دانش فرد معاني به كار برده شده متحول مي شوند.
به هر حال ساحري نامي است كه از آن بيشتر استفاده شده و حتي دون خوان سعي كرده تا به تعريف آن بپردازد:

اين طور فكر كن كه آنچه تو به مرور زمان مي آموزي، ساحري نيست. بيشتر مي آموزي انرژي ذخيره كني واين انرژي تو را قادر مي سازد تا با چند ميدان انرژي كه اكنون در دسترس تو نيست، سرو كار داشته باشي. در واقع اين كاري ساحري است : توانايي استفاده از ميدان هاي انرژي كه با درك و مشاهده دنياي روزمره اي كه مي شناسيم، مصرف نمي شود. ساحري وضعيتي از آگاهي است. ساحري توانايي درك ومشاهده چيزهايي است كه دريافت معمولي ما قادر به درك و مشاهده آن نيست.
اين اصطلاحات براي طريق معنوي كاستاندا و دون خوان تا كتاب هشتم وي ادامه داشته است . از كتاب نهم به بعد نام شمنيسم نام ديگري است كه كارلوس اصرار دارد آن را به كار برد .
كارلوس سعي دارد تا با بيان گفت و شنود هاي خود با دون خوان طريقت معرفت را بيان و چهار دشمن راه معرفت را معرفي كند :
مرد معرفت كسي است كه صادقانه بار آموختن را به دوش كشيده است ؛ مردي كه بي شتاب و شبهه تا آنجا توانسته اسرار قدرت و معرفت را روشن كرده است .

هر كسي مي تواند مرد معرفت باشد ؟ نه، نه هركسي .
پس بايد چه كرد تا مرد معرفت شد ؟
بايد با چهار دشمن طبيعي خود به مبارزه برخاست و آنها را شكست داد . كسي مي تواند خودش را مرد معرفت بخواند كه هر چهار دشمن خود را به زانو در آورده باشد .

چهار دشمن مد نظر دون خوان را ترس ، وضوح ، قدرت و كهولت ذكر مي كنند . به نظر دون خوان سالك در ابتداي طريق شروع به آموختن مي كند و به زودي در مي يابد آنچه را بايد بياموزد را نياموخته است و از اين پس ترسي شگرف او را احاطه مي كند و در هر گام كه به پيش مي رود ترس او فزوني مي يابد .سالك بايد از ترس خود عبور كند تا گام هاي بعدي را با موفقيت عجين سازد .
پس از گذار از ترس نفهميدن و ندانستن و نياموختن ، وضوحي عجيب وجود انسان را فرا مي گيرد او بر اين پندار است كه همه چيز را به وضوح مي داند و ديگر هيچ نيست كه بر او پوشيده باشد . در اينجا وضوح ذهني ترس را از بين برده است اما انسان را كور كرده و باعث مي شود او هيچگاه در خودش شك نكند . گرفتار شدن در چنته اين نوع از خود باوري سالك را مغلوب دومين دشمن كرده است . وي بايد بتواند در اين مرز پر خطر به نيكي حركت كند .
با گذار از اين دشمن ، سالك به قدرتي كه هميشه در پي آن بوده دست خواهد يافت . اين قدرت خود سومين و قوي ترين دشمن طريقت اوست . در اين مرحله سالك بايد بتواند قدرتش را با احتياط و دقت بكار گيرد . اگر او بتواند چنين قابليتي را به دست آورد گام هاي پاياني سفر يادگيري را طي نموده است .
در اين هنگام است كه ستمكار ترين دشمن كه كهولت است از راه مي رسد و سالك تنها مي تواند با آن مبارزه كند . در اين مرحله تن سالك خواستي پايان ناپذير از استراحت و آسايش را طلب مي كند كه سالك بايد با آن به مقابله برخيزد . پيروزي در اين ميدان او را به لحظه وضوح قدرت و معرفت كافي رسانده است . از ديگر اصطلاحاتي كه دون خوان براي بيان طريقت خود استفاده مي كند راه دل است :
در زندگي ام راه هاي بسيار بسيار طولاني را پيموده ام ولي در هيچ جا نيستم . سؤال حامي ام الان معنا دارد : اين راه دل دارد ؟ اگر دارد ، راه خوب است و اگر ندارد ، به درد نمي خورد .
از آنجا كه اين سخنان بسيار نامفهوم و گنگ است كاستندا از او مي خواهد تا چگونگي تشخيص دادن دل داشتن راه را به او بياموزد . دون خوان در پاسخ به او مي گويد : قبل از آنكه وارد را شوي ، از خود بپرس آيا اين راه دل دارد ؟ اگر جواب منفي باشد ، خواهي دانست و بعد بايد مسير ديگر را برگزيني .
كاستاندا در واپسين تعاريفش از طريقت دون خوان مي گويد :
راه دون خوان به سوي واقعيت ، مشروط به تجربيات شخصي و مشاهده مستقيم است ؛ راهي است علمي و نظام يافته كه در اثر عمل شخصي به ديدني نو و معذفتي كل گرا راهبر مي شود . دون خوان مجموعه قوانين رفتاري بسيار وسيعي را به عنوان پيش فرضي براي تجربيات روحي به شاگردش ابلاغ مي كند تا وي را براي زندگي خود سامان مسئول تربيت كند . او كسب معرفت را براي كسي كه شخصيتي با ثبات و منضبط ندارد ، خطري مي داند ؛ زيرا اغلب منتج به ترك دنيا و ضعف مي شود .

ناگفته نماند اين همان مشكلي است كه كارلوس كاستاندا بالاخره بدان مبتلا شد و با عزلت گزيدن از دنيا به همراه 5 معشوقه اش به بيابان ها پناه برد !
براي بازيابي حقيقت شمن بودن دون خوان لازم است توضيحي درباره شمن ها ارائه شود .
« شمن يك جادو درمانگر ، كاهن و روان راهبر است ؛ يعني او بيماري را درمان مي كند ؛ مراسم قرباني را رهبري و ارواح مردگان را به دنياي ديگر راهنمايي و همراهي مي نمايد . او همه اينها را تحت تاثير اعمال و مناسك خلسه آور انجام مي دهد ؛ يعني با نيرويي كه او را قادر مي سازد هر گاه بخواهد از بدن جسماني خويش خارج شود .
وظايف شمن ها كه در شمال و جنوب دره ي مكزيك زندگي مي كردند جادوگري ، نقالي ، رقاصي ، پيشگويي و تهيه غذا و نوشيدني مخصوص بود . در درگيري با سرخپوستان بيشتر آن ها نابود شدند و عده اي از آنها در انزوا به پي ريزي كمين و شكار كردن و رؤيا دين پرداختند . حدود اواخر قرن شانزدهم هر ناوالي خود و گروه بينندگانش را از هر گونه ارتباط با ديگران بر حذر داشتند كه منجر به پيدايش فرد گرايي در بين آنها شد . به گفته دون خوان مكتب وي از 14 ناوال و 126 بيننده تشكيل شده بود .
دون خوان حلقه اي از زنجيره اي محسوب مي شد كه به ناوال سباستين مي رسيد . ناوال هاي پيشين او به ترتيب ناوال خوليان ، الياس ، روسندو ، لوحان ، سانتيس تبان و سباستين هستند . كاستاندا در اين حلقه به عنوان خاتمه دهنده زنجيره شناخته مي شود »
* تحليل و بررسي:
يكم : همانگونه كه پيداست نظام معرفتي ارائه شده از سوي كاستاندا كاملاً از هم پاشيده و بدون انسجام دروني است . اين علاوه بر تناقضاتي است كه در سرتا سر تعاليم و نوشته هاي او به چشم مي خورد .
دوم : نام هاي متفاوت و گونه گوني كه كاستاندا بر طريقت خود و دون خوان نهاده است نشان از سر درگمي ديگري دارد . به نظر مي رسد عدم انسجام فكري كاستاندا و دون خوان باعث اين امر بوده است .
سوم : ساحري نامي است كه بيشترين كاربرد را براي شناسايي اين طريقت داشته است . دون خوان و كاستاندا پس از اين نام گذاري بسيار تلاش كرده اند تا به باز تعريف و توجيه آن بپردازند ، اما موفق نشده اند . دون خوان آن را نظامي معرفتي تلقي مي كند كه در عين پيچيدگي از نظام يافتگي برخوردار است . يك نظام معرفتي بايد بتواند راهكارهاي وصول به معرفت را شناسايي و معرفي نمايد .
همچنين بايد مراحل دستيابي به خرد حقيقي را بشناساند و اركان و عناصر اصلي نظام معرفتي را به همراه معيار هاي معرفت و شرايط دسترسي به معرفت ناب را معرفي نمايد . با نگاهي عميق به تعاليم اين طريقت مشاهده مي شود كه اين سيتم به ظاهر جامع براي هيچكدام از موارد فوق پاسخ در خوري ارائه نداده است .
چهارم : در عرفان اسلامي معرفت توسط عرفان بسياري بازشناسي شده و اين نظام معرفتي تبيين شده است . برخي از عرفاي اسلامي علوم عرفاني را علوم احوال دانسته اند :
عارف براي آنكه به اين دسته از علوم لطيف و ظريف دست يابد ، بايد دانش هايي را فرا گيرد . ترتيب اين دانش ها از علم توحيد آغاز شده و عارف بعد از اين بايد علم شريعت را نيك بداند و به كار بندد . علم حكمت كه شناختن نفس است ، بعد از اين قرار مي گيرد . علم خواطر در ادامه و علم مشاهدات و مكاشفات در پايان قرار مي گيرند .

مشاهدات دل و مكاشفات سر ، عارف را به مقام فنا و استهلاك رسانده دل و قلب تا به اين مقام نرسد سوختن ندارد . هر چه به ناسوخته عبارت كنند از سوختن خبر نداشته باشد .
خواجه عبدالله انصاري نيز با درجه بندي سه گانه علم ، نظام معرفتي عرفان اسلامي را تبيين نموده است . وي درجه نخست علم را علم جلي نام نهاده است . درجه دوم آن علم خفي است كه خواجه آن را علم الوارثه مي نامد . علم الوارثه تنها در قلوب پاك و دلهاي ابرار مي رويد . اين علم تنها از آن نفوس صادقي است كه با رياضت شرعي ، زمين جان خود را صفا داده و از مواهب رحماني و تجلي حقاني و با رقه قدوسي و ناظره رباني يهره جسته اند . عالم به علم الوارثه غيب را ظاهر و ظاهر را غايب مي كند او در واقع عالم به علم الله است . اين علم از متن وجود و عمق قلب عارف مي جوشد اما درجه سوم علم لدني است . اين علم ادراك شهودي است كه به اندازه ادراك بصري بلكه بيشتر و روشن تر حق نمايي مي كند . اين علم كه حاصل تجليات الهي است بر بندگان راه يافته و حجاب در افكنده عيان مي شود .با اين علم قلب عارف نوراني شده و حجاب از چهره حقايق غيبي برداشته مي شود .
عارف مسلمان ديگري معرفت را از جنس شهود دانسته و مي فرمايد :
گاهي از طريق يقين و گاهي از طريق غلبه ، محبت حاصل مي شود . چنانكه پيامبر اكرم ( ص) از معراج خود چنين خبر داد كه : « ما زاغ البصر و ما طغي » و اين از شدت شوق بود . نبي اكرم ( ص) چشم بر هيچ موجودي باز نكرد ، مگر آنگه با دل موجد آن را ديد . اگر انسان چشم سر را بر شهوات بست و چشم دل را از مخلوقات فرو كاست ، ديدگان دلش به شهود محبوب مي رسد .

در عرفان اسلامي معرفت نزد عارفان مسلمان از سنخ شهود ، حضور و كشف است . آن گاه كه زنگار هاي قلب آدمي از ميان بر خيزند قلب مؤمن به منبع نورانيت تبديل شده و با چشم دل و جان به مشاهده انوارالهي مي پردازد . چنين معرفتي در سرّ انسان جلوه مي كند و آن گاه كه دل از علايق دنيوي و شهدات و معاصي بريده شود بدان پيوند مي خورد . با همين اندك اشارتي كه به درياي بي كران عرفان اسلامي شد مي توان به خوبي درك كرد كه اگر سالكي در پي حقيقت واقعي باشد و با اين عرفان آشنايي اجمالي يابد هرگز براي كسب معرفت و سلوك در طريق حقيقت دست به دامان بافته هاي عرفان كاستاندا و ساحري دون خوان نخواهد يازيد .
دو ) گياهان اقتدار يا روان گردان
« با نگاه در آثار كاستاندا متوجه مي شويم كه بخش وسيعي از آثار او به معرفي و طرز تهيه گياهان تخديري اختصاص يافته است . وي در ابتداي طريق معنوي دون خوان و با راهنمايي هاي گمراه كننده او مي پنداشت كه راه معرفت از گياهان روان گردان مي گذرد . وي با اين پندار در كتاب هاي خود به معرفي آنها همت گمارد . در واقع پندار او در اين كتاب ها راه توجيه استفاده از اين گياهان را گشود .
كاستاندا پس از دوره اي ده ساله كه توسط اين گياهان به معرفت دست يافته ! در كتاب چهارمش به توجيه آن دوران خود پرداخته است :

چرا وادارم كردي چند بار از اين گياهان مصرف كنم ؟
خنديد و آهسته زمزمه كرد : براي اينكه تو احمقي !
كاملاً شنيدم چه گفت ، ولي براي اطمينان بيشتر ، خودم را به نفهمي زدم و پرسيدم : چه گفتي ؟ خيلي هم خوب مي داني چه گفتم .

بلند شد و در حالي كه از كنارم رد مي شد ، دستي به سرم زد و گفت : راستي كه خيلي كند ذهني ، براي همين هم هيچ راه ديگري براي تكان دادنت وجود نداشت . اصلاً همه اين كارها لازم بود ؟ در مورد تو بله ، ولي آدم هاي ديگر هم هستند كه به اين چيزها اختياجي ندارند .
به هر صورت كاستاندا در تشريح تاثيرات اين گياهان دارويي مي نويسد :
دون خوان به تفكيك و در موارد مختلف سه نوع گساه توهم زا را به كار مي برد : بيوته ، علف جيمسون يا علف شيطان و نوعي قارچ ... از آنها براي لذت ، مداوا ، افسون گري و دستيابي به حالت خلسه استفاده مي كردند . دون خوان در زمينه خاص آموزش خود مصرف داتوره و كمزيكانا را به تحصيل قدرت ( قدرتي كه او آن را همزاد مي ناميد ) مربوط مي ساخت .

جالب ترين نكته درباره گياهان توهم زا گزارش هايي است كه كاستاندا در عالم توهم خويش بدانها اشاره كرده است
.
ديدار با مسكاليتو در حالت خلسه و گفتگو با او ، ماليدن خميري خاص به شقيقه ها و غيب گويي با مارمولك ها ، ماليدن مخلوطي خاص كه از ريشه داتوره به بدن احساس دراز شدن پاها و پرواز در هوا و فرود آمدن چون پري به زمين از جمله اين حالات است . احساس بي جسمي و ورود به ديوار و ستون ، مبدل شدن به يك كلاغ پس از تدخين با چپق ، مبارزه با جادوگري چند چهره ، مواجهه با موجودي عجيب كه نگهبان عالم ديگر است ، سوار شدن بر حباب هاي رودخانه و سير در هوا و سفري دور و دراز در آب ، ديدن صورت دون خوان به صورت نور مواج ، مواجهه با موجودات غير مادي و ديدن اعمال شگفت دون خنارو از ديگر حالتهاي معنوي ! است كه وي در گزارش هاي توهم خود بدانها اشاره كرده است » .
* تحليل و بررسي
يكم : نوشته هاي شبه تبليغ كاستاندا بازار گياهان توهم زا را گرم نمود و باعث شد بسياري از جوانان به دامن آنها بيفتند اما او در كتاب بعدي اش به تخطئه ي نوشته هاي پيشين خود پرداخت . شايد وي براي رهايي از اين اتهامات بود كه به نگرشي جديد در معرفت يابي خود دست يافت . در واقع با هجوم جوانان با توجيهات نوشته هاي وي به سمت مواد مخدر و نيز در معرض خطر قرار گرفتن بوميان سرخ پوست يك خيز اجتماعي و فشار بيروني بر عليه وي به راه افتاد و باعث شد او سخنان و نوشته هاي خود را باز پس گيرد . اما به نظر مي رسد بهترين روش براي اينكه وي از آراء خود برنگشته و شخصيت دون خوان را لكه دار نكند اين بود كه آن نوشته ها را توجيه نمود و خود را مقصر جلوه دهد تا هم انتقاداتي كه بر عليه وي بود فروكش كند و هم باورهاي دست ساخت وي آسيب چنداني نبيند .

دوم : دون خوان به عنوان يك استاد معرفت بايد مي توانست بدون استفاده از جفنگيات سرخپوستي شاگرد خود را به معرفت رهنمون سازد . وي آنچنان كه كاستاندا مدعي است به راحتي مي توانست بدون استفاده از اين روش ها ، او را رهنمون سازد پس چرا يك دهه به فريب و حيله شاگردش مبادرت ورزيده است . وي خود اين دوره را آزمايش هايي براي آشنايي بيشتر خودش بيان داشته است . علاوه بر اين كه براي رهايي از اتهام شاگرد فريبي ، با نوعي تملق گويي از كاستاندا از كمند انتقاد گريخته است :
اينقدر مطلب را جدي نگير . براي من خيلي لذت بخش بود كه تمام اين چرت و پرت ها را بررسي كنم و حتي لذت بخش تر بود ؛ براي اينكه مي دانستم اين كار را به خاطر تو مي كنم .

سه ) ديدن ، انسان و جهان
به باور دون خوان ، اهل معرفت تنها به وسيله ديدن است كه گوهر اشياي جهان را مي شناسند . كاستاندا در دومين دوره شاگردي اش بيشتر بر اين نكته تمركز كرده است .

دون خوان نگاه كردن را به نگاه هاي پيش پا افتاده اي اطلاق مي كند كه در ادراك جهان بدانها عادت كرده ايم ولي ديدن فرايند بسيار پيچيده اي است كه اهل معرفت به بركت آن ، گوهر اشياي جهان را در مي يابند . از تعابير شگفت انگيزي كه درباره ديدن وجود دارد اين است كه با ديدن مي توان نوراني بودن تخم مرغي انسان را دريافت : هر گاه بتواني ببيني ، آدم ها دگرگون به نظر خواهند آمد ، همچون رشته هاي نور . رشته هاي نور ؟ بله ، رشته ها مانند تار هاي عنكبود ؛ تار هاي بسيار ظريفي كه از فرق سر تا ناف در چرخش اند . در اين حالت ، انسان همچون گوي تخم مرغ واري از تار هاي چرخان به نظر مي آيد و دست و پايش مانند چتري از تارهاي درخشان است كه به همه سو مي جهند.
دون خوان در مورد تفاوت نگاه كردن و ديدن بر اين باور است كه در نگاه به اشياء ديدن وجود ندارد و فقط نگاه كردني است كه مي تواند وجود آن شي را براي ما ثابت كند . نگاه كردن هاي ما هر چند بار كه تكرار شوند تفاوتي در شي موجود وجود نخواهد داشت . نگاه اول با هزارمين نگاه يك معرفت و برداشت را در بر خواهد داشت . براي مثال سالك انسان را بسان تخم مرغ نوراني مي بيند اما هر بار كه نگاه مي كند تخم مرغ جديدي را خواهد ديد .
پندار وي بر اين است كه فكر ما در ديدن ما تأثير مي گذارد . در واقع چشمان آن چيزي را مي بيند كه فكر ما بدان رهنمون شده است . چشم به هر چيزي چنان نگاه مي كند كه ما فكر مي كنيم .
وي همچنين درك انسان از جهان را تحت تاثير ذهن مي داند . به نظر وي ادراك جهان بوسيله ذهن و با كمك حواس شكل مي گيرد و اراده نيز به عنوان نيروي كمكي در اين ادراك دخيل است . نيروي اراده در نظر دون خوان رشته پيوند واقعي بين انسان و جهان است . با همين نگرش است كه وي وجود جهاني خارج از ذهن را انكار مي كند .
كاستاندا در اين باره مي نويسد :
در اين ده سال دون خوان كوشيد تا به من بياموزد و بقبولاند كه آنچه را كه به عنوان واقعيت دنيا در ذهن خود داشتم ، چيزي جز يك تعريف و توصيف نبود ؛ توصيفي كه از زمان تولد در ذهن من جايگزين كرده بودند و بر اين مطلب تكيه مي كرد كه هر فردي هنگام نزديك شدن به يك كودك مبدل به يك معلم مي شود و دنيا را براي او توصيف مي كند تا بلاخره زماني فرا رسد كه كودك قادر شود به تنهايي دنيا را به صورتي كه برايش وصف كرده اند ببيند ...

بنابراين به عقيده دون خوان ، واقعيت زندگي روزمره ما در تفسيرات دريافت شده اي است كه همه ما يعني افرادي كه اين پيوستگي به خصوص را مشنركاً دارا هستيم فرا گرفته ايم . اين تغييرات مدام انجام مي شوند ... اعتقاد اساسي جادوگري – مبني بر اينكه اين واقعيت يكي از توصيف هاي ممكن ، بين توصيف هاي متعدد مي باشد – هرگز نمي تواند به طور جدي مورد بررسي ما قرار گيرد .
در اين طريقت انسان در واقع يك تخم مرغ درخشاني با تار هايي از انرژي نوراني است . مركز ادراك در اين گوي فروزان ، نقطه اسرار آميزي است كه تارهاي انرژي در درون و بيرون انسان را هماهنگ مي سازد . اين نقطه را كه پيوندگاه ناميده اند خارج از جسم مادي و در درون پيله نوراني است كه پيوندي تنگاتنگ با جسم دارد . با تغيير مكان اين پيوندگاه است كه انسان قادر به درك و مشاهده ابعاد ناشناخته جديدي مي گردد . كاستاندا معتقد است كه دون خوان با ضرباتي كه به كتف شاگردان وارد مي ساخت به جابجايي اين پيوندگاه كمك مي كرد و باعث گشوده شدن آگاهي جديد مي شد !
كاستاندا همچنين كيهان را مجموعه اي بي پايان از ميدان هاي انرژي مي داند كه همانند رشته هاي نور از منبعي تصور ناپذير با نام عقاب متشعشع مي شوند . انسان ها و تخم مرغ نوراني شان نيز متشكل از شمار بي پاياني از همان ميدان هاي انرژي هستند .
* تحليل و بررسي
يكم : از نظر كاستاندا و دون خوان درك انسان از دنيا ، پرداخته ي ذهن اوست . اين ديدگاه با مكاتب فلسفي ايدهاليسم ، ذهن گرايي و تفسير گرايي كه برخواسته از شكاكيت هستند قرابت دارد . شكاكيت كه يك مكتب فلسفي است به اينجا ختم مي شود كه حصول معرفت ممتنع و محال است . حال بايد ديد چگونه مي شود قائل به امتناع حصول معرفت شد و در ضمن طريق معرفت را رهبري نمود ؟
دوم : پاسخي كه به تمامي شكاكيت گراها داده مي شود اين است كه اگر در وجود غير خود شك داريد پس چرا تلاش مي كنيد شكاكيت خود را به اثبات برسانيد ؟

در واقع آنها چون به وجود غير خود و واقعيت بيروني جهان علم و يقين دارند سعي بر اثبات پندارهاي خود دارند . اگر كاستاندا و دون خوان نيز به جهان بيروني و عالم بيرون از ذهن خود يقين ندارند چگونه است كه سعي دارند با نوشتن كتاب به اثبات خود بپردازند . آنها حتما در صددند تا پنداشته هاي خود را براي ديگراني كه وجود دارند به اثبات برسانند و اين خود نوعي تناقض فاحشي است كه گريبان اين آيين را نيز گرفته است .
چهار ) متوقف كردن گفتگوي دروني و دنيا
به نظر دون خوان راه باز شدن قدرت ديدن سالك از توقف دنيا مي گذرد : دون خوان تاكيد مي كرد كه براي ديدن بايد الزاما دنيا را متوقف كرد . متوقف كردن دنيا كاملا مبين آن حالاتي ازآگاهي است كه طي آن واقعيت زندگي روزمره تعديل مي شود ؛ به اين دليل كه جريان تعبيرات دائمي ما ، توسط شرايطي بيگانه با آن جريان دائمي ناگهان قطع مي شود . در مورد من مجموعه شرايط بيگانه با جريان عادي تفسير و تعبيرات من ، توصيف دنيا از ديدگاه جادوگري بود . به عقيده دون خوان شرط اوليه متوقف كردن دنيا اين بود كه شخص خود را مجاب كند ؛ يعني فرد بايد توصيف جديد را كاملاً بياموزد و آن را با توصيف قبلي مقابله كند تا موفق شود در اطمينان متعصبانه اش نسبت به واقعيت شكافي ايجاد كند .

كاستاندا اولين تجربه نسبتا كامل توقف دنيا كه برايش اتفاق افتاده است را در كتاب سفر به ديگر سو شرح داده است . به گفته دون خوان براي دست يافتن به توقف دنيا بايد از حرف زدن با خود باز ايستيم . او بر اين باور است كه جهان همواره چنان است كه بايد باشد . اين ما هستيم كه آن را زنده مي كنيم . ما بايد گفت و شنود دروني جهان را به پا مي داريم و اين گفت و شنود ما نيز تا هنگام مرگمان ادامه دارد . سالك چون به اين نكته آگاهي دارد چونان جنگاوري به مبارزه با خود پرداخته و سعي در نگاه داشتن فرايند حرف زدن با خود است .
پس از اين است كه موفقيت سالك بدست مي آيد : دون خوان توضيح داد كه پس از اينكه يك سالك ياد گرفت چگونه مناظره دروني خود را متوقف كند ، راه علم ساحران بر وي باز مي شود ، با اين توجه كه تغيير كردن تصور ما نسبت به جهان موضوع اساسي ساحري است و تنها راه رسيدن به اين هدف ، متوقف كردن مناظره دروني است . بقيه حرف مفت است . تو الان در موقعيتي هستي كه مي تواني بفهمي هيچ چيز از آنچه ديده يا شنيده اي ، جز با متوقف كردن مناظره دروني ، به خودي خود در تو يا در تصوري كه تو از دنيا داري ، عوض نمي شود ؛ البته مشروط بر اين كه نظام اين تغيير بر هم نخورد .
* تحليل و بررسي
يكم : ملاك و معيار سنجش صحت و سقم اين گونه از دريافت هايي كه با توقف گفتگوي دروني حاصل مي شود چيست ؟ كاستاندا علي رغم اينكه ادعا مي كند به خلسه دست مي يافت اما باز هم با ديده شك به دريافت هاي خود مي نگريست و به طرح پرسش هاي فراواني از استاد خود مي پرداخت و اين نشان دهنده اين مهم است كه وي نمي توانسته به يافته هاي خود اعتماد كرده و آن ها را دليل بر صحت يافته هايش تلقي كند .

دوم : تجربيات جديدي كه همراه با احساس گرماي مطبوع و توصيف ناپذيري براي كاستاندا حاصل شده است و او توانسته خطوط جهان را آنگونه كه ساحران مي بينند ببيند بايد روشن شود كه از سنخ جسماني بوده و يا غير جسماني . آنگونه كه خود وي به توضيح آن پرداخته اين شرايط كاملا جسماني بوده اند كه از درك ظاهري و حسي بدست آمده است . در واقع جسماني بودن اين دريافت ها ارزش شهودي و عرفاني بودن آن را از بين مي برد و براي سالك قابل اعتماد و ارزشمند نخواهد بود .


پنج ) تونال ، ناوال و خدا

كاستاندادر كتاب چهارمش به اين مباحث پرداخته است . هر چند در اين كتاب توصيف ها و توضيح هاي مفصلي درباره تونال و ناوال ارائه شده اما حتي خود كاستاندا نيز از ابهام رهايي نيافته است . واژه ناوال و تونال در انسان شناسي فرهنگ مكزيك مركزي وجود داشته ايت . در اين فرهنگ تونال نوعي روح محافظ است كه هر بچه اي در بدو تولد كسب مي كند و در تمام زندگي اش همراه اوست . ناوال نيز حيواني است كه ساحر مي تواند به شكل آن در آيد يا ساحري است كه چنين كاري را انجام مي دهد .
البته دون خوان معاني اين واژه را تغيير داده است . وي هر انساني را در داري دو جنه مي داند كه هستي جدا گانه و متضادي هستند هر دو در لحظه تولد شروع به كار مي كنند . تونال انسان اجتماعي است و به حق يك حامي و سرپرست است كه اغلب مراقب و محافظت بر عهده اوست . تونال همان سازمان دهنده دنيا ، فهم كننده شنيده ها ، سرپرست ، محافظ و همه آن چيزي است كه ما هستيم . تونال تمام دانسته هاي ماست . در واقع تونال به مثابه جزيره اي است كه تمام آنچه دنياي انسان را تشكيل مي دهد در آن قرار دارد . علاوه بر تونالهاي شخصي تونال جمعي نيز وجود دارد كه بدان تونال زمان گفته مي شود . تونال زمان ها به عنوان بودش جمعي است .
دون خوان درباره تونال مي گويد :
تونال دنيا را مي سازد ؛ اين فقط اصطلاحي است . تونال نمي تواند چيزي را خلق كند ، يا تغيير دهد ، اما دنيا را مي سازد ، براي اينكه وظيفه اش قضاوت و ارزيابي كردن و شاهد بودن است ... به عبارت ديگر تونال قواعد و قوانيني را ايجاد مي كند كه از طريق آنها دنيا درك مي شود . به هر حال به زبان ديگر دنيا را مي آفريند . اما ناوال تنها قسمتي از ماست كه به هيچ روي با آن سر و كار نداريم .

ناوال بخشي از انسان است كه هيچ بياني ، هيچ كلمه اي ، هيچ نامي ، هيچ احساسي و هيچ شناختي برايش وجود ندارد . به نظر دون خوان ناوال تنها قسمت خلاق درون انسان است و مي تواند چيز هاي عجيب و خارق العاده ايجاد كند . همچنين ناوال در نظام معرفتي كاستاندا به معناي راهبر ، معلم و راهنما و لقبي براي دون خوان و دون خنا رو بوده است .
پاسخ هايي كه دون خوان به پرسش هاي كاستاندا درباره ناوال مي دهد جنبه خداشناسي اين طريقت رامشخص مي كند :
آيا ناوال برترين هستي ، خداي قادر متعال است ؟ نه خدا هم وجود دارد . ولي تو گفتي كه خدا وجود ندارد ؟
نه، من چنین  چيزي نگفتم ، من فقط گفتم ناوال خدا نيست . چون خدا بخشي از تونال شخصي و تونال زمان هاست .

همانطور كه گفتيم تونال همه آن چيز هايي است كه ما فكر مي كنيم دنيا از آن چيز ها تشكيل شده است ، از جمله خداوند ، خدا بخشي از تونال عصر ماست و بيش از اين مفهومي ندارد .
 دون خوان ! بنابر فهم من خدا همه چيز است .
 اصلا ما درباره يك موضوع بحث مي كنيم ؟ نه، خداوند همه آنها چيز هايي است كه تو مي تواني به آنها فكر كني در نتيجه مي توان گفت او هم يكي از عناصر اين جزيره است .
 خدا به خواست انسان نمي تواند مشاهده شود . انسان فقط مي تواند درباره آن حرف بزند . در حالي كه ناوال بر عكس در خدمت يك سالك و مبارز است . مي توان آن را مشاهده كرد ، ولي نمي توان درباره اش حرف زد .
* تحليل و بررسي
يكم : چگونه دون خوان ناوال را غير قابل تعريف معرفي مي كند اما در پايان به معرفي و تعريف آن پرداخته و آنرا تمام هدف سالك مي شمارد ؟ آيا در اينجا نيز او به تناقض فاحش ديگري تن در نداده است ؟

دو : كاستاندا نيز بسياري از تجربيات خود را مرهون ناوال مي داند و به ذكر آن ها در كتب خود مي پردازد در حاليكه خود به مبهم بودن آن اذعان داشته است .
سه : چگونه است كه دون خوان خدا را درون دايره تونال قرار داده و آن را نيز ساخته فكر و ذهن انسان قلمداد مي كند . اگر خدا واقعيت خارجي و موجود است پس چگونه دون خوان او را ساخته ذهن مي پندارد ؟
چهار : خدايي كه در اسلام وجود دارد خداي يكتايي است كه داناي نهان و آشكار عالم است و بخشنده و مهربان در حق بندگانش .
 او خداي يكتايي است كه غيرش خدايي ندارد و او سلطان مقتدر عالم ، پاك از هر نقص و الايش و منزه از هر عيب و ناشايستي است . او امين بخش ، نگهبان جهان و جهانيان ، غالب و قاهر بر همه خلق ، با جبروت و عظمت و بزرگوار و برتر و منزه از هر چه براي او شريك پندارند مي باشد . اوست خداي آفريننده عالم و پديد آورنده جهان ، نگارنده صورت خلق ، او را نام هاي نيكو بسيار است و آنچه در آسمان ها و زمين است همه به تسبيح او مشغولند و اوست يكتاي خداي مقتدر حكيم . اما خدايي كه دون خوان به تصوير مي كشد خدايي است مانند ديگر وسايلي كه در جزيره تونال قرار مي گيرند .
 خدا مانند همه موجودات ديگري است كه در جزيره تونال ما قرار دارد .
خدا تنها مفهومي است كه انسان مي تواند درباره آن سخن بگويد و كارايي ديگري ندارد . خدا از ناوال ما پست تر است و در نهايت خدا ساخته ذهن و فكر ماست و چون ما مي خواهيم وجود دارد و هر آن دم كه نخواهيم ديگر وجودي نخواهد داشت .
حال عقل سليم و نفس پاك بايد بين اين دو خدا و باورمندان آن به انتخاب بنشيند .

شش) فيوضات عقاب

كاستاندا كتابي نگاشته با نام هديه عقاب كه در بخش سوم اين كتاب به معرفي مفهوم عقاب پرداخته است . او عقاب را استعاره از قانون طريقت معرفت مي داند .
عقاب همان قانون ناوال است كه سالكان طريق ساحري در آن سير مي كنند . دون خوان عقاب را قدرتي مي پندارد كه سرنوشت موجودات زنده را رقم مي زند .
عقاب از آن جهت كه مانند سياهي قير گوني بر بلنداي سر به فلك كشيده ظاهر مي شود .
عقاب ، قدرتي است كه سرنوشت موجودات زنده را رقم مي زند و همه آن موجودات را همزمان و همطراز منعكس مي كند . بنابراين انسان ناچار است كه به درگاه عقاب طلب رحمت و مرحمت نمايد تا ديگ بخشايش او به جوش آيد .
انسان به توجه به اعمال عقاب است كه مي تواند بفهمد او چه مي خواهد و چه مي گويد .
 عقاب بدون اينكه تحت تاثير كيفيات موجودات زنده قرار گيرد به هر يك از آن ها هديه اي عطا مي كند .
به نظر كاستاندا عقاب ناوال را خلق كرد تا موجودات زنده را به روزنه آزادي هدايت كند .
كاستاندا هنگامي كه از ديده شدن عقاب با چشم سخن گفت دون خوان به او چنين پاسخ داد : هيچ چيز در مورد عقاب ارتباطي به بينايي ندارد . تمام جسم بيننده ، عقاب را حس مي كند . چيزي در همه ماست كه مي تواند ما را وادارد تا با تمام جسممان مشاهده كنيم .
بينندگان ، عمل ديدن عقاب را با بيان بسيار ساده اي توضيح مي دهند : از ـ آنجا كه انسان از فيوضات عقاب تشكيل شده است ، فقط به او نياز دارد كه به اجزاي سازنده اش باز گردد . مسئله از آگاهي بشر ناشي مي شود . كاستاندا در آخرين آثارش از واژگان ديگري براي ناميدن اين موجود بهره برده است . « روح » ، « تجري » ، « درياي تيره آگاهي » و « بي كرانگي » مفاهيمي هستند كه با عقاب همگن شده اند .
* تحليل و بررسي

يكم : به نظر مي رسد عقاب و مفهيم همگن او به نوعي تداعي گر خود در اديان هستند . البته مي توان گفت اين تعبير از خدا و آفريننده بيشتر با نيروانا در آيين بودا و يا دائو نزديكي دارد .
دوم : از آنجايي كه اين گونه آيين ها از وحي و خدا باوري دور شده اند به ناچار با كوچكترين بهانه اي درصدد ضعف جبران بي خدايي خود هستند لذا با تعابيري مبهم شبيه سازي براي خدا راه مي اندازند . با بررسي خداي ادياني چون اسلام و صفات ثبوتيه و سلبيه باري تعالي و سنجيدن آن با سخنان اينگونه آيين ها ضعف آنها بر هر منصفي به روشني نمايان مي شود .

3) فنون عملي

پس از بررسي باورهاي ساحرانه كارلوس كاستاندا و دون خوان بسيار به جاست نگاهي نيز به فنون عملي و روش هاي ساحرانه آنها بيافكنيم . فنون عملي فراواني براي اين طريقت وجود دارد . در كتاب هاي كاستاندا مي توان به فنوني از قبيل استفاده از گياهان اقتدار ، ارتباط با موجودات غير ارگانيك ، فنون رفتار سالكانه براي تغيير بينش ، توقف گفتگوي دروني و دنيا ، رؤيا بيني ، كمين و شكار ، حماقت ساختگي يا جنون اختياري و حركات جادويي دست يافت .
يك) فنون استفاده از گياهان اقتدار ( توهم زا )

كارلوس كاستاندا در كتاب هاي نخستين خود تماما به آموزش و معرفي گياهان اقتدار كه همان گياهان توهم زا هستند پرداخته است . وي در اين كتاب ها آنچنان به توصيف اين گياهان پرداخت كه به نظر منتقدينش بسياري از جوانان و بوميان را به دردسر بزرگي گرفتار ساخت . البته او در كتاب هاي بعد خود سعي كرد تا اشتباه خود را جبران كند اما به نظر موفق نبوده است .
به نظر دون خوان گياهان توهم زا نيز مي توانند در توقف گفتگوي دروني سالك مؤثر باشند :
آنها با متوقف كردن ديدگاه تو از جهان ، ذهن تو را باز كردند .

 در اين جهت ، گياهان اقتدار بر تونال تاثيري شبيه شيوه درست راه رفتن دارند . هر دوي اينها تونال را از اطلاعات لبريز كرده و مناظره دروني را وادار به توقف مي كنند . گياهان براي اين كار بي نظيرند ، ولي در ازايش قيمتي گزاف بايد پرداخت ؛ چرا كه صدمات شديدي بر جسم وارد مي كنند . اشكال آنها به ويژه زيان علف شيطان در همين است .
همچنين وي از ديگر آثار اين گياهان را ارتباط مستقيم نوآموز با ناوال ميداند . همانگونه كه گفته شد رسيدن به وضعيت ناوال از آمال و آرزوها و اهداف اين طريقت شمرده مي شود كه دون خوان بدان اهتمام داشته است . به عقيده دون خوان پيوت كه نوعي كاكتوس توهم زاست آموزگاري خيره خواه و نگهبان انسان است كه راه درست زندگي كردن را مي آموزد .
تاتوره و قارچ توهم زا دليل هستند كه مي توان آنها را رام كرد . وي براي استفاده از قارچ آنها را در يك كدوي قلياني مي گذاشت تا خشك شوند و به صورت گرد درآيند .سپس به مدت يك سال سر كدو را مي بست و بعد از گذشت يك سال آن را با پنج گياه خشك شده ديگر در مي آميخت . پس از استفاده از اين دارو ها بود كه كارلوس توانست سگ را با نورانيت ببيند و با او به آب خوردن و گاز گرفتن مشغول شود .
* تحليل و بررسي

يكم : با همه گفت و شنود هايي كه درباره تاثيرات توهمي و خيال انگيز گياهان توهم زا وجود داشته و برخي بدان سفر در فضا نام نهاده اند اما هرگز ارتباط اين حالات توهم اميز كه از روان ناآرام استفاده كنند گان و معتادان به آنها نشأت مي گيرد با مكاشفات سالكانه و عارفانه مشخص نشده است . آيا واقعا چنين حالاتي كه براي انسان هاي بي اراده و اسير دامن هوا و هوس معتادانه بدست مي آيد را بايد معرفت حقيقي و مكاشفانه عرفاني نام نهاد ؟
دوم : اگر به نظر كاستاندا و استادش ، اين گياهان واقعاً در گشودن بينش معنوي و معرفت سالك دخيل بوده است چرا كاستاندا و دون خوان از آنها روي گردان شده اند و اگر آنها دخالتي در گشوده شدن چشم معنوي نداشته اند چرا به مدت 10 سال بدانها مشغول شده اند ؟ اگر اعلام كننده كه در ابتدا پنداري اشتباه دامان آنها را گرفته بود پس به چه اطميناني مي توان ديگر گفته ها و باور ها را در اين قالب نگنجانيم ؟ آيا ديري نخواهد پاييد كه بقيه باورهايشان را نيز اشتباه معرفي نمايند ؟



سوم: به نظر مي رسد بر هيچ صاحب ذوق سليمي پوشيده نيست كه حالات و هم آلود و مستانه حاصل از مواد مخدر و گياهان تخديري هيچگونه اعتباري نداشته و فقط دريافت هاي دوران تشنگي هستند كه براي خود اين افراد نيز حجتي ندارد .
چهارم : به نظر مي رسد برخورد هايي از اين دست با مواد مخدر و توهم زا بيشترين ضربات مهلك را به جوامع جوانان وارد مي كنند . در كشور ايران نيز كه بيشترين جمعيت آن را جوانان تشكيل مي دهند چاپ و نشر اينگونه باورها و كتاب ها جوانان اين مرز و بوم را هر روز بيشتر از قبل به منجلاب اعتياد مي غلطاند .

دو ) فنون رؤيا بيني

در فنون رويا بيني سالك با جا به جايي پيوند گاهش به درك ابعاد عميق تري از هستي دست مي يابد . درباره روش هاي تمرين اين فن كاستاندا در كتاب هايش نكاتي را ذكر كرده است . او مي آموزد كه براي كسب انرژي لازم در رؤيا بايد فنوني را در زندگي روزمره بكار گرفت . از اين فنون مي توان به ترك عادت هاي روزمره ، خرامش اقتدار و تمرين هاي بي عملي اشاره كرد . كتاب سفر به ديگر سو اولين روش هاي اين فنون را ذكر كرده است .
الف) نگاه كردن به دست ها در خواب

به نظر كاستاندا رؤيا بين در رؤيا اشياء را با تغيير شكل مشاهده مي كند .
 او بايد بكوشد در خواب با آگاهي دست ها يا هر چيز ديگري را چست و جو كرده بيابد و هنگامي كه مشاهده كرد آنها در حال تغيير شكل هستند نگاه خود را از آنها بر گرفته و دوباره بدان ها نظر كند . چشم بند را مي توان به عنوان كمك در رؤيابيني بدين سبك قلمداد كرد . چشم بند بايد حاوي يك نوار عمودي باشد كه روي فرق سر فشار آورده و مثل يك كلاه شب در سر جاي گيرد .
ب) سفر كردن در رؤيا
سالك پس از آموختن نگاه به دست ها بايد بتواند اراده اش را براي تغيير مكان و رفتن به جاي ديگر به كار بندد . او با انتخاب مكان مورد نظر كه بايد برايش شناخته شده باشد و نيز معين كردن زمان سفر خود را براي سفر مهيا سازد . در اين روش بايد رويا بين دقيقا اتفاقي را در زمان رؤيا در مكان معهود اتفاق مي افتد را ببيند . سالك بايد بتواند ذهنش را بر روي يكي از اشياء آن تمركز داده و با رؤيا بدانجا سفر كند .

ج) متمركز كردن دقت ناوال به خويشتن خويش
به نظر دون خوان اين مرحله نهايي است كه معمولا در رويايي اتفاق مي افتد كه اكثر ما زماني آن را داشته ايم . طي آن ، شخص خود را خوابيده در بسترش مي بيند . به محض اينكه ساحري چنين رؤيايي ديد يعني دقتش به ميزاني توسعه يافته است كه به جاي آن كه مثل اكثر ما در شرايط مشابه خود را بيدار كند ، به راه مي افتد و به كاري مي پردازد ؛ به طوري كه انگار زندگي روزانه اش را مي گذراند . از اين لحظه به بعد نوعي شكاف ايجاد مي شود ؛ نوعي دوگانگي در شخصيت يكپارچه او . نتيجه به كار گرفتن دقت ناوال و توسعه آن تا اين حد كه به پيچيدگي دقت در زندگي روزمره مان برسد ، در نظام فكري دون خوان ، من ديگري به وجود مي آورد ؛ موجودي شبيه شخص ، ولي ساخته رؤيا .

* تحليل و بررسي
يكم : به نظر مي رسد اينگونه رؤيا ديدن ها بيشتر براي سرگرمي و يا حتي پيشگويي خوب باشد تا رسيدن به معرفت و سلوك در راه حقيقت . هيچگونه ارتباطي بين اين ماجرا جويي ها و رسيدن سالك به مقام قرب و يا گام نهادن او در طريق حقيقت وجود ندارد .
دوم: عرفان و يا طريق حقيقت بايد بتواند انسان را به مقامي از مقامات حق برساند . اينگونه رؤيابيني ها و حالات توهم آلود هيچ سنخيتي با عرفان ندارند . علاوه بر اينكه رؤيا ديدن امري ارادي نيست كه انسالن بتواند با آموزش و صرف زمان هاي طولاني بدان دست يافته و به وسيله آن به غيب گويي بپردازد .

س) فنون كمين و شكار

اين فن هنر ارتباط سالكانه با مردمي است كه سالك بايد عمري را در ميان آنها بگذراند . اين روش به سالك كمك مي كند راه انتخابي خود را به تنهايي طي كند . سالك با عمل سالكانه و بي عيب و نقصش شكل انساني خود را از دست داده و به تماميت خويش دست مي يابد .
كاستاندا اين هنر را مجموعه اي از روش ها و رفتار ها مي داند كه شخص با آنها قدرت مي يابد از هر موقعيتي نهايت استفاده را ببرد . كاستاندا اين فن را نيز نزد ناوال بانويي ديگر به نام دونيا فلوريندا آموزش ديده است . آموزش هاي اين بانو در كتاب هديه عقاب آمده است .
الف) سه فرمان قانون
1.آنچه ما را احاطه كرده ، اسراري بي كران است .
2. بايد سعي كنيم از اين اسرار سردرآوريم بي آنكه در اين كار اميد به موفقيت داشته باشيم .
3. سالكي كه از بي كراني اسرار پيرامون خود آگاهي دارد و كشف اين اسرار را وظيفه خود مي داند بايد جاي مناسب خويش را در آن ميان برگزيند و به خويشتن نيز چون يكي از آنها بنگرد .

ب) هفت اصل كمين و شكار كردن
اين هفت اصل برگرفته از داستان زندگي فلوريند است .
1.سالك خودش ميدان رزم را انتخاب كند و هرگز پيش از شناخت ميدان پا در آن نگذرد .
2. چيز هاي غير ضروري را كنار بگذارد .
3. ساده گرفتن امور و به كار بستن تمام تمركز براي ورود به مبارزه ؛
4. رها و شل كردن خويش بدون ترس از هيچ چيزي ؛
5. در مواجه با امور عجيب و غريب لحظه اي عقب نشيني بايد كرد .
6. بايد وقت را فشرده كرد .
7. براي به كار بدن اصل هفتم شخص بايد شش اصل ديگر را به كار برد .

ج) سه نتيجه حاصل از اصول هفتگانه
1.كمين كننده و شكارچي ياد مي گيرد هرگز خود را جدي نگيرد و مي آموزد كه به خودش هم بخندد
2. او مي آموزد كه صبر بي حد و حصري داشته باشد .
3. كمين كننده و شكارچي مي آموزد تا توانايي نامحدودي در بالبداهه ساختن چيزها داشته باشد .

د) مرور كامل

اين يكي از مهم ترين روش ها در هنر كمين و شكار است . در اين كار با به ياد آوردن زندگي گذشته با تمام جزئياتش و تمركز بر روي آنها سالك دوباره به تجربه زندگي اش مي پردازد . فلوريندا اصول اساسي مرور كامل را براي كاستاندا در دو مرحله بر مي شمرد . اول يادآوري مختصر تمام وقايع زندگي ماست كه به آشكارا مي توان بررسي كرد . دومين مرحله يادآوري مفصل تر است كه شروع آن روش منظمي دارد و مي تواند لحظه اي پيش از نشستن كمين كننده و شكارچي در جعبه باشد . از جنبه نظري آغاز مرور مي تواند از بدو تولد صورت گيرد . به نظر فلوريندا مروركامل مي تواند به اندازه تسلط كامل بر جسم رؤيا و يا حتي بيش از آن سالك مبارز را دگرگون كند .
هـ ) حماقت ساختگي يا جنون اختياري

كاستاندا در كتاب حقيقي ديگر اين اصطلاح را ابداع نموده است وي در توضيح اين روش مي گويد :
مي توان ثابت قدم بود و سخت ثابت قدم بود ؛ حتي با علم به اينكه آنچه مي كنيم بيهوده است ، اما نخست بايد بدانيم كه كارمان بيهوده است و در همان حال چنان به دنبالش باشيم كه گويي نمي دانستيم و اين جنون اختياري جادوگر است .

* تحليل و بررسي

يكم : دون خوان در اين فن و هنر و آموزش تكنيك هايي خاص در صدد است تا شاگردش را بر اسرار بيكران عالم احاطه دهد . اما سوال اينجاست كه آيا واقعا با اين تكنيك ها مي توان به چنين مهمي دست يافت ؟
دوم : وانگهي مهم ترين تكنيك اين فن مرور كامل است كه در آن دون خوان از شاگردش مي خواهد تا تمام زندگيش را به ياد آورد و از مقابل چشمان خود بگذراند تا دوباره آنها را تجربه كند . اين فن علاوه بر نياز به همان مدت زمان زندگي پيشين هيچ نوع كاربردي ندارد و فقط با فن توقف گفتگوي دروني كه براي دستيابي به ناوال اهميت ويژه اي داشت در تضاد و تنافر است .
سوم : در فن پاياني نيز دون خوان از شاگردش مي خواهد تا همه چيز را بي اهميت قلمداد كرده و به كارهاي جنون آميز دست زند . اهميت قائل نشدن به هيچ چيز مي تواند روش ها و فنون و آداب تولتك ها و ساحرين را نيز در بر گيرد با بي توجهي حاصل از اين روش چگونه مي توان به معرفت دست يافت . البته ناگفته پيداست كه ارتباط اين نوع از بي توجهي و مجنون وار و احمقانه عمل كردن با دستيابي به معرفت ، كاملاً نامعلوم و مبهم است .
چهارم : در اينجا نيز بايد پرسش هميشگي تكرار شود كه بين اين فن با دستيابي به عرفان و تشخيص طريق حقيقت چه ارتباطي وجود دارد ؟ آيا حماقت و جنون و ديوانگي راهي براي سالك است تا بوسيله آن به طريقت دست يابد ؟ اگر اينگونه باشد آيا بهتر نيست كه ايشان با نوشيدن دارويي كه مي تواند جنون هميشگي به همراه داشته باد به طريقت كامل دست يابند ؟
** نتيجه گيري
از آنچه درباره زندگاني و نيز شخصيت هاي تاثيرگذار بر كارلوس كاستاندا بر مي آيد وي از دوران كودكي با سختي هاي فراواني دست به گريبان بوده و به ويژه در دوران كودكي اش هيچ محبوبي نداشته است . وابستگي هاي شديد او به يك ساحر كه او را مورد محبت قرار مي دهد شاكله شخصيتي وي را دگرگون مي سازد . باورها و روش هاي متناقض و در هم آميخته آيين تولتك كه به زبان كاستاندا جاري شده است آنچنان از ضعف مباني نظري و عدم انسجام رنج مي برد كه براي رد و به چالش كشيدنش اطلاعات زيادي نياز نيست .

سنجش اجمالي بين اين آيين و عرفان اسلامي آنچنان انسان را به حيرت وا مي دارد كه تفاوت را از زمين تا آسمان هفتم در مي يابد . در پايان بايد ياد آور شد كه بيشترين ضربه اي كه گرايش به كتاب هاي كاستاندا بر جوانان وارد مي كنند تشويق و ترغيب آنها به اعتياد به داروهاي توهم زاست و نگراني از مخدوش شدن فكر و انديشه آنها علي رغم اهميتش بسيار كم است . البته براي جواناني كه كم ترين آشنايي با منابع عرفان اسلامي و سلوك عارفانه دين مبين اسلام ندارند اين خطر نيز قابل توجه مي باشد .
نقل از: کتاب آیین ساحری کارلوس کاستاندا، عبدالحسین مشکانی سبزواری،ص 17-

هیچ نظری موجود نیست: