پیشگویی گریگوری راسپوتین "مرگ من، مرگ شما است ".
با این حال خصوصیات این روستایی مرموز که به عنوان یک دوست وارد خانواده ی نیکولای دوم، آخرین تزار روسیه شد، هنوز برای عموم محبوبیت دارد. افسانه های مختلفی در رابطه با زندگی و مرگ وحشتناک گریگوری راسپوتین، حکایت شده است .
راسپوتین در سال ۱۸۶۹ در یکی از روستاهای سیبیری دیده به جهان گشود. طبق خاطرات هم روستائیان وی، گریگوری جوان فاقد هر گونه فضیلتی بود. او علاقه ی وافری به نوشیدن مشروبات الکلی داشت و با اوباشگری، دست به سرقت هم می برد. یکبار پس از سرقت، روستائیان با زدن یک کتک مفصل به این شخص تیره بخت، وی را تا دم مرگ همراهی کردند. اما از آن به بعد راسپوتین تغییر کرد. او تبدیل به جوانی مذهبی شد و برای شستن گناهان و دادن کفاره، به صومعه های دور دست عزیمت کرد. گفته می شد که گریگوری هدیه ای از نبوت پیدا کرده است. حال این امر واقعیت داشت و یا اینکه راسپوتین هنرپیشه ی خوبی بود، به تدریج شایعات "معجزه" او به سن پترزبورگ، پایتخت امپراطوری روسیه هم رسید. از سال ۱۹۰۴، راسپوتین توانست وارد منازل اشرافیان پایتخت شود. و به زودی این "معجزه گر" به خانواده ی سلطنتی، معرفی شد .
هر کس که با راسپوتین برخورد داشت، متوجه نفوذ سحرآمیز او در بین مردم می شد. احتمالا این روستازاده از سیبیری یک هیپنوتیزم کننده ی قوی بود. در همان اولین ملاقات، راسپوتین بر روی خانواده ی تزارها، نفوذ شدیدی گذاشت. سفیر فرانسه در روسیه نوشته است: "او آنها را کور و تحت نفوذ خود قرار داد - این یعنی جذابیت". به هر حال به غیر از "جذابیت" ، علت دیگری نیز وجود داشت که باعث گردید، تزار و ملکه تا این حد تحت تاثیر راسپوتین قرار گیرند. وی تنها پسر و ولیعهد را که دچار بیماری هموفیلی بود، درمان کرد. پزشکان تا آن زمان هیچ کمکی نکرده بودند، اما راسپوتین توانسته بود خونریزی وی را معالجه کند. راسپوتین به خانواده ی سلطنتی گفته بود که "تا زمانی که من زنده ام، ولیعهد هم زنده خواهد ماند". ضمنا او در ادامه گفته بود"مرگ من، مرگ شما است ".
نفوذ روستایی نیمه با سواد در دربار، روز به روز در حال رشد بود. راسپوتین بی شرمانه برای "لابی کردن" معاملات تجاری و یا کمک به مقامات برای دریافت سمت های مورد نظر، رشوه می گرفت. هیچ کس قادر به مخالفت با "دوست تزار" نبود. گریگوری بسیار آزادانه زندگی می کرد. شایعات فراوانی در مورد زد و خوردها و مجالس لهو و لعب او با زنان مرفه جامعه در شهر پیچیده شده بود. شایعات تند و زننده ای نیز در مورد روابط بسیار نزدیک راسپوتین با ملکه و دخترهای او بوجود آمده بود. اقتدار تزار روز به روز بسوی تنزل پیش می رفت.
"دوست تزار" فعالانه در امور سیاسی کشور دخالت می کرد و نیکولای دوم را برای شرکت در درگیری های نظامی منع و دلسرد می کرد. او احساس می کرد که اینگونه دخالت های نظامی برای خاندان سلطنتی عاقبت خوبی ندارد. و هنگامی هم که بالاخره روسیه وارد جنگ جهانی اول شد، گریگوری، تزار را متقاعد کرد تا فرماندهی کل قوا را به عهده بگیرد. اما نیکولای دوم عدم لیاقت خود را در فرماندهی قوا نشان داد و باعث نفرت عموم نسبت به راسپوتین شد .
برای نجات خانواده سلطنتی از تاثیرات "هیپنوتیزم"، چندی از مقامات خاص، تصمیم گرفتند تا راسپوتین را از بین به بردند.
در نیمه شب ۱۷ دسامبر ۱۹۱۶، توطئه گران او را به خانه ی شاهزاده یوسوپوف دعوت کردند. به او کیک و شراب آغشته به سم، خوراندند اما بنا به دلایلی وجودسم در او تاثیری نداشت.
بنابراین یوسوپوف وی را از پشت به گلوله بست و "دوست تزار" همچون مرده ای به زمین افتاد. هنگامی که توطئه گران در حال از بین بردن جسد بودند، ناگهان "زنده" شد و گریگوری زخمی به خیابان رفته و پا به فرار گذاشت.
قاتلان به دنبال او شروع به تیراندازی کردند. گریگوری دوباره به زمین افتاد ولی هنوز برای زنده ماندن تقلا می کرد. توطئه گران جمجمه او را شکسته و جسد را به رودخانه انداختند.
بعدها پس از کالبد شکافی و بررسی های بعمل آمده مشخص شد که راسپوتین حتی پس از مسموم شدن و تیرخوردن و قطع عضو شدن، تا قبل از فرورفتن به آب یخ رودخانه، هنوز زنده بوده است. گویا یک نیروی پنهانی تلاش در نگه داشتن وی در این جهان را داشته است .
با این حال مرگ راسپوتین باعث نجات سلطنت نشد.
پس از دو ماه در روسیه انقلابی بوقوع پیوست که در نتیجه ی آن نیکولای دوم به همراه خانواده اش تیرباران شدند. و بدینگونه پیشگویی راسپوتین به واقعیت پیوست: "مرگ من، مرگ شما است ".
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر